فیک عشق من
#فیک_عشق_من
#پارت_3
یونا ویو: که یهو چشمم خورد به یک شیشه... خیلی دلم میخاست خودکشی کنم... دیگه نمیخاستم زندگی کنم..... من... من کوک رو خیلیی دوسش داشتم... اما... اما... او... او.... اون..... منو..... دو... دوست.... ن... ن.... ندا.... نداره(گریه)
کوک ویو: سوار ماشین شدم... داشتم دور و اطرتف رو میگشتم تا یونا رو پیدا کنم همه جا رو گشتم... انگار اب شده رفته زیر زمین..... اه تازه یادم اومد وقتی که عصبی یا ناراحت میشه... میرت لب ساحل.. اونجا بعش ارامش میده.... خدا کنه که همونجا باشه... رفتم سمت ساحل.. که دیدم یک دختره روی نیمکت نشسته... خیلی شبیه یونا بود.... اصنـ.. ن... نکنه اون یونا باشه....
یونا ویو: رفتم سمت شیشه و شیشه رو برداشتم...
خداحافظ... دیگه منو نمیبینین(گریه).. با اون شیشه رگمو زدم.... و بیهوش شدم... دیگه چیزی نفهمیدم....
کوک ویو: میخاستم برم جلوشو بگیرم که اینکار رو نکنه... ولی خیای دیر شده بود.... ن... ناهله .... نههه من یونام رو از دست دادم... من زندگیمو از دست دادم... رفتم سمتش و براید استایل بغلش گرفتم و گذاشتمش تو ماشین و با تموم سرعت سمت بیمارستان حرکت کردم... خیلی ترسیده بودم که اتفاقی برای یونا بیوفته...
بالاخره رسیدم... یونا رو باز برای استایل بغل گرفتم و بردمش بیمارستان
کوک: پرستارررر پرستار(داد)
کمک
پرستار: چیشده؟
کوک: رگشو زده
کوک ویو: یونا رو بردن اتاق عمل.. خون زیادی رو از دست داده بود.... امیدوارم که زنده بمونه...
به خاله اش زنگ زدم و تموم قضیه رو براش تعریف کردم.... بعد از چند دقیقه... خاله اش رسید بیمارستان
خاله: یونااااا.... یونا(گریه)
کوک: خاله لطفا گریه نکنین حتما حالش خوب میشه...
خاله: هق هق یونا... عزیز خاله.. هق هق لطفا ما رو ترک نکن(گریه)(هعی خدا فقط رگشو زده دیه😂)
کوک ویو: منتظر بودیم تا دکتر از اتاق عمل بیاد بیرون....
خاله چیزی میخواید براتون بخرم...
خاله: نه ممنون
کوک ویو: دیدم که دکتر از اتاق عمل اومد بیرون...
همه رفتیم سمت دکتر...
کوک: اقای دکتر حالش چطوره..
خاله: یو.. یونا حالش .. خ. خوبه؟(گریه)
دکتر: خداروشکر بیمار جون سالم به در بردن...
کوک: اخیش...
خاله: خداروشکرت(ذوق)
دکتر: خب ولی.....
حمایت کنید
نظرتون درباره ی فیک چیه؟
شرط:
20 لایک
20 کامنت..
#پارت_3
یونا ویو: که یهو چشمم خورد به یک شیشه... خیلی دلم میخاست خودکشی کنم... دیگه نمیخاستم زندگی کنم..... من... من کوک رو خیلیی دوسش داشتم... اما... اما... او... او.... اون..... منو..... دو... دوست.... ن... ن.... ندا.... نداره(گریه)
کوک ویو: سوار ماشین شدم... داشتم دور و اطرتف رو میگشتم تا یونا رو پیدا کنم همه جا رو گشتم... انگار اب شده رفته زیر زمین..... اه تازه یادم اومد وقتی که عصبی یا ناراحت میشه... میرت لب ساحل.. اونجا بعش ارامش میده.... خدا کنه که همونجا باشه... رفتم سمت ساحل.. که دیدم یک دختره روی نیمکت نشسته... خیلی شبیه یونا بود.... اصنـ.. ن... نکنه اون یونا باشه....
یونا ویو: رفتم سمت شیشه و شیشه رو برداشتم...
خداحافظ... دیگه منو نمیبینین(گریه).. با اون شیشه رگمو زدم.... و بیهوش شدم... دیگه چیزی نفهمیدم....
کوک ویو: میخاستم برم جلوشو بگیرم که اینکار رو نکنه... ولی خیای دیر شده بود.... ن... ناهله .... نههه من یونام رو از دست دادم... من زندگیمو از دست دادم... رفتم سمتش و براید استایل بغلش گرفتم و گذاشتمش تو ماشین و با تموم سرعت سمت بیمارستان حرکت کردم... خیلی ترسیده بودم که اتفاقی برای یونا بیوفته...
بالاخره رسیدم... یونا رو باز برای استایل بغل گرفتم و بردمش بیمارستان
کوک: پرستارررر پرستار(داد)
کمک
پرستار: چیشده؟
کوک: رگشو زده
کوک ویو: یونا رو بردن اتاق عمل.. خون زیادی رو از دست داده بود.... امیدوارم که زنده بمونه...
به خاله اش زنگ زدم و تموم قضیه رو براش تعریف کردم.... بعد از چند دقیقه... خاله اش رسید بیمارستان
خاله: یونااااا.... یونا(گریه)
کوک: خاله لطفا گریه نکنین حتما حالش خوب میشه...
خاله: هق هق یونا... عزیز خاله.. هق هق لطفا ما رو ترک نکن(گریه)(هعی خدا فقط رگشو زده دیه😂)
کوک ویو: منتظر بودیم تا دکتر از اتاق عمل بیاد بیرون....
خاله چیزی میخواید براتون بخرم...
خاله: نه ممنون
کوک ویو: دیدم که دکتر از اتاق عمل اومد بیرون...
همه رفتیم سمت دکتر...
کوک: اقای دکتر حالش چطوره..
خاله: یو.. یونا حالش .. خ. خوبه؟(گریه)
دکتر: خداروشکر بیمار جون سالم به در بردن...
کوک: اخیش...
خاله: خداروشکرت(ذوق)
دکتر: خب ولی.....
حمایت کنید
نظرتون درباره ی فیک چیه؟
شرط:
20 لایک
20 کامنت..
۲۲.۱k
۲۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.