پارت ۲۹
پارت ۲۹
فیک جونگکوک
( ازدواج اجباری مافیایی)
ویو یورا
از خواب بلند شدم کوک نبود یعنی کجا رفته رفتم دستشویی رفتم پایین صبحونه خوردم به لیا زنگ زدم
لیا: الو
یورا : لیا
لیا: چیه
یورا : حوصلم سر رفته
لیا: خب؟
یورا: میشه بیام پیشت
لیا: داش کلید داری چرا مزاحم خوابم میشی
یورا: خیلی گاوی
لیا: همچنین
یورا: فعلا
لیا : شب بخیر
لیا قط کرد فکر کنم واقعا یچیزیش شده خر
خلاصه آرایشی کردم داشتم لباس انتخاب میکردم که یاد کوک افتادم بهش زنگ زدم
کوک: بله بیب
یورا : کجایی
کوک: کار دارم
یورا : کی میای؟
کوک : شب نمیام خونه
یورا: چرا
کوک : گفتم که کار دارم
یورا : باشه فعلا
کوک: بای بیب
یورا لباسش رو عوض کرد و کلید ماشینشو ورداشت و رفت پیش لیا وقتی که رسید درو با کلید باز کرد که دید لیا رو مبل بیهوش شده
یورا : هوی
لیا: بیدارم
یورا : خوبه
لیا بلند شد و نشستن باهم ملکه اشک هارو دیدن
یورا: بقض
لیا: گریه
یورا : یعنی از هم طلاق میگیرن
لیا: نمیدونم
یورا : اصلا پسر عوضی ( گریه)
لیا : راست میگی
پایان پارت ۲۹
فیک جونگکوک
( ازدواج اجباری مافیایی)
ویو یورا
از خواب بلند شدم کوک نبود یعنی کجا رفته رفتم دستشویی رفتم پایین صبحونه خوردم به لیا زنگ زدم
لیا: الو
یورا : لیا
لیا: چیه
یورا : حوصلم سر رفته
لیا: خب؟
یورا: میشه بیام پیشت
لیا: داش کلید داری چرا مزاحم خوابم میشی
یورا: خیلی گاوی
لیا: همچنین
یورا: فعلا
لیا : شب بخیر
لیا قط کرد فکر کنم واقعا یچیزیش شده خر
خلاصه آرایشی کردم داشتم لباس انتخاب میکردم که یاد کوک افتادم بهش زنگ زدم
کوک: بله بیب
یورا : کجایی
کوک: کار دارم
یورا : کی میای؟
کوک : شب نمیام خونه
یورا: چرا
کوک : گفتم که کار دارم
یورا : باشه فعلا
کوک: بای بیب
یورا لباسش رو عوض کرد و کلید ماشینشو ورداشت و رفت پیش لیا وقتی که رسید درو با کلید باز کرد که دید لیا رو مبل بیهوش شده
یورا : هوی
لیا: بیدارم
یورا : خوبه
لیا بلند شد و نشستن باهم ملکه اشک هارو دیدن
یورا: بقض
لیا: گریه
یورا : یعنی از هم طلاق میگیرن
لیا: نمیدونم
یورا : اصلا پسر عوضی ( گریه)
لیا : راست میگی
پایان پارت ۲۹
۱۰.۷k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.