خون بس!
خونبس!
پارت بیست و دوم:
ا.ت و مادرش در حال بازی کردن با تخته نرد بودن...مادرش خیلی توی این بازی حرفه ای بود و به راحتی نمیشد در مقابلش برنده بشی...مادرش اخرین تاس رو انداخت و گفت" یسسس جفت شیش بازم باختی"
ا.ت: اههه این چه وضعشه ۵ دستشو باختم که
مادرش: اگه مثل من از الان تمرین کنی همینجوری حرفه ای میشی دختر جان
ا.ت: اخه مگه میشه توی هر دست اخرین تاست جفت شیش بیاد
مادرش: ببین دخترم من کلا جفت شیش اوردنم خیلی حرفه ایه ببین"
مادرش دوتا تاس انداخت و جفت شیش اومد"
ا.ت: چییی...مگه میشهه...قبول نیست از اول بنداز"
مادرش دوباره تاس انداخت و بازم جفت شیش اومد"
مادر: دیدی؟!...جفت شیش!!
ا.ت: مگه میشه اینجوری؟
مادر: اره میشه کافیه اراده کنی"
در همین حال که ا.ت و مادرش مشغول صحبت بودن پیامکی از طرف تهیونگ روی گوشی ا.ت اومد"بیا پایین..دم درم"
ا.ت گوشیش رو روشن کرد و پیامک رو دید و گفت" اوه تهیونگ اومد...من برم مامان"
مادر: باشه عزیزم مواظب خودت باش"
بعد از اینکه مادرش و بغل کرد و رفت دم در و با ماشین تهیونگ مواجه شد..رفت سوار شد و گفت"سلام"
تهیونگ: سلام...خوبی
ا.ت: ممنون...چقد طول کشید کارت
تهیونگ: اهوم..گفته بودم طول میکشه
ا.ت: به هر حال..خسته نباشی
تهیونگ: ممنون...مامانتینا خوب بودن؟
ا.ت: اره خوب بودن"
ا.ت نگاهی به تهیونگ انداخت...خستگی توی صورتش موج میزد...ا.ت چند ثانیه صبر کرد و گفت"تهیونگ..میشه یه سوال بپرسم؟"
تهیونگ: اوهوم..بپرس
ا.ت: شغل تو چیه؟"
تهیونگ نگاهی به ا.ت انداخت و گفت"چرا یهویی همچین سوالی ذهنتو درگیر کرده؟"
ا.ت: حق دارم به عنوان زنت بدونم
تهیونگ: میدونی که...شرکت املاکیه سئول
ا.ت: فقط همینه؟..
تهیونگ: مگه قراره چیز دیگه ای هم باشه؟.
ا.ت: اما...
تهیونگ: میدونم چی میخوای بگی...این جلسه های شبونه توی شرکت ما کاملا عادیه...پس بهشون عادت کن
ا.ت: عا...باشه
پارت بیست و دوم:
ا.ت و مادرش در حال بازی کردن با تخته نرد بودن...مادرش خیلی توی این بازی حرفه ای بود و به راحتی نمیشد در مقابلش برنده بشی...مادرش اخرین تاس رو انداخت و گفت" یسسس جفت شیش بازم باختی"
ا.ت: اههه این چه وضعشه ۵ دستشو باختم که
مادرش: اگه مثل من از الان تمرین کنی همینجوری حرفه ای میشی دختر جان
ا.ت: اخه مگه میشه توی هر دست اخرین تاست جفت شیش بیاد
مادرش: ببین دخترم من کلا جفت شیش اوردنم خیلی حرفه ایه ببین"
مادرش دوتا تاس انداخت و جفت شیش اومد"
ا.ت: چییی...مگه میشهه...قبول نیست از اول بنداز"
مادرش دوباره تاس انداخت و بازم جفت شیش اومد"
مادر: دیدی؟!...جفت شیش!!
ا.ت: مگه میشه اینجوری؟
مادر: اره میشه کافیه اراده کنی"
در همین حال که ا.ت و مادرش مشغول صحبت بودن پیامکی از طرف تهیونگ روی گوشی ا.ت اومد"بیا پایین..دم درم"
ا.ت گوشیش رو روشن کرد و پیامک رو دید و گفت" اوه تهیونگ اومد...من برم مامان"
مادر: باشه عزیزم مواظب خودت باش"
بعد از اینکه مادرش و بغل کرد و رفت دم در و با ماشین تهیونگ مواجه شد..رفت سوار شد و گفت"سلام"
تهیونگ: سلام...خوبی
ا.ت: ممنون...چقد طول کشید کارت
تهیونگ: اهوم..گفته بودم طول میکشه
ا.ت: به هر حال..خسته نباشی
تهیونگ: ممنون...مامانتینا خوب بودن؟
ا.ت: اره خوب بودن"
ا.ت نگاهی به تهیونگ انداخت...خستگی توی صورتش موج میزد...ا.ت چند ثانیه صبر کرد و گفت"تهیونگ..میشه یه سوال بپرسم؟"
تهیونگ: اوهوم..بپرس
ا.ت: شغل تو چیه؟"
تهیونگ نگاهی به ا.ت انداخت و گفت"چرا یهویی همچین سوالی ذهنتو درگیر کرده؟"
ا.ت: حق دارم به عنوان زنت بدونم
تهیونگ: میدونی که...شرکت املاکیه سئول
ا.ت: فقط همینه؟..
تهیونگ: مگه قراره چیز دیگه ای هم باشه؟.
ا.ت: اما...
تهیونگ: میدونم چی میخوای بگی...این جلسه های شبونه توی شرکت ما کاملا عادیه...پس بهشون عادت کن
ا.ت: عا...باشه
۱۰.۵k
۱۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.