حصار تنهایی من پارت ۲۸
#حصار_تنهایی_من #پارت_۲۸
از روی تنهایی و بی کسی مجبور شدم با هومن دوست بشم تا شاید جای خالی بابامو پر کنه که اینم از شانس بد ما شد یکی عین بابا و ترکم کرد ...هشت ماه پیش، من و نسترن روی نیمکت پارک نشسته بودیم که صدای زنگ موبایلی از پشت نیمکت شنیدیم. به نسترن گفتم:صدای موبایل میاد، نه؟
به پشتش نگاه کرد وگفت:آره ولی معلوم نیست کجاست.
بلند شدم و پشت نیمکت نگاه کردم. چیزی نبود. نسترن یهو گفت:اوناهاش!پشت اون درخته س.
درخت چند قدم بیشتر با ما فاصله نداشت. گوشی رو برداشتم و جواب دادم صدای یه پسر جوونی بود که موبالیشو گم کرده بود. آدرس داد که براش ببرم. وقتی آدرسو گرفتم با نسترن رفتیم به مغازش که انواع و اقسام لوازم خانگی داخلش پیدا میشد ...گوشی رو بهش دادم. خواستیم بریم که ازمون خواست چند دقیقه ای بشینیم. ما هم قبول کردیم. بعد از چند دقیقه که خواستیم بریم، شماره تلفنشو بهم داد و گفت خوشحال میشه باهاش تماس بگیرم. منم گرفتم اما نسترن گفت بهش زنگ نزن معلوم نیست چه جور آدمیه. اما من به حرف نسترن گوش ندادم. یک هفته بعد بهش زنگ زدم. صحبت هاش گرم و مهربون بود یا شاید من اینجوری تصور می کردم ... هر چند شب یک بار خودش بهم زنگ می زد. نمی دونم دوستش داشتم یا نه؟ خودم شک داشتم. حرفای عاشقونه ای بهم می زد. قول ازدواج بهم داده بود اما با ورود میترا به خیاطی چشم هومن چرخید طرف اون. به یک هفته نکشید که فهمیدم میترا شده معشوقه جدیدش. منم عقب کشیدم. خوشم نمیومد پیش یه پسر زار بزنم که چرا دوستم نداری؟
***
نسترن ماشینشو سر کوچه نگه داشت و گفت: آنی اون مرده کیه داره با مامانت حرف میزنه؟باباته؟
به مردی که به ماشین شاسی بلندش تکیه داده بود و داشت با مامانم حرف می زد نگاه کردم وگفتم: بابای من گورش کجا بود که کفن داشته باشه؟ بابام خودشم بفروشه نمی تونه همیچین ماشینی بخره... نمی شناسمش!
- میخوای باهم بریم اگه مزاحمه بزنمیش؟!
با چشم غره نگاش کردم و گفتم:از اینکه رسوندیم ممنون... خداحافظ.
- یعنی برم؟ خوب اگه خواستی بزنیش یه تک بزنی اومدم.
خندیدم و گفتم: چشم خانم نینجا!
از ماشین پیاده شدم. نسترن هم رفت. قدم هامو تند برمی داشتم . مامانم مشغول حرف زدن بود تا چشمش به من افتاد رنگش پرید نمی دونم به اون مرده چی گفت که به من نگاه کرد. بهشون که نزدیک شدم با تعجب به هر دوشون نگاه کردم و گفتم :سلام!
- سلام مامان ...برو تو
-سلام ...دخترته؟ آیناز خانم؛ درست گفتم؟
- شما؟
- برو تو آیناز ..
از روی تنهایی و بی کسی مجبور شدم با هومن دوست بشم تا شاید جای خالی بابامو پر کنه که اینم از شانس بد ما شد یکی عین بابا و ترکم کرد ...هشت ماه پیش، من و نسترن روی نیمکت پارک نشسته بودیم که صدای زنگ موبایلی از پشت نیمکت شنیدیم. به نسترن گفتم:صدای موبایل میاد، نه؟
به پشتش نگاه کرد وگفت:آره ولی معلوم نیست کجاست.
بلند شدم و پشت نیمکت نگاه کردم. چیزی نبود. نسترن یهو گفت:اوناهاش!پشت اون درخته س.
درخت چند قدم بیشتر با ما فاصله نداشت. گوشی رو برداشتم و جواب دادم صدای یه پسر جوونی بود که موبالیشو گم کرده بود. آدرس داد که براش ببرم. وقتی آدرسو گرفتم با نسترن رفتیم به مغازش که انواع و اقسام لوازم خانگی داخلش پیدا میشد ...گوشی رو بهش دادم. خواستیم بریم که ازمون خواست چند دقیقه ای بشینیم. ما هم قبول کردیم. بعد از چند دقیقه که خواستیم بریم، شماره تلفنشو بهم داد و گفت خوشحال میشه باهاش تماس بگیرم. منم گرفتم اما نسترن گفت بهش زنگ نزن معلوم نیست چه جور آدمیه. اما من به حرف نسترن گوش ندادم. یک هفته بعد بهش زنگ زدم. صحبت هاش گرم و مهربون بود یا شاید من اینجوری تصور می کردم ... هر چند شب یک بار خودش بهم زنگ می زد. نمی دونم دوستش داشتم یا نه؟ خودم شک داشتم. حرفای عاشقونه ای بهم می زد. قول ازدواج بهم داده بود اما با ورود میترا به خیاطی چشم هومن چرخید طرف اون. به یک هفته نکشید که فهمیدم میترا شده معشوقه جدیدش. منم عقب کشیدم. خوشم نمیومد پیش یه پسر زار بزنم که چرا دوستم نداری؟
***
نسترن ماشینشو سر کوچه نگه داشت و گفت: آنی اون مرده کیه داره با مامانت حرف میزنه؟باباته؟
به مردی که به ماشین شاسی بلندش تکیه داده بود و داشت با مامانم حرف می زد نگاه کردم وگفتم: بابای من گورش کجا بود که کفن داشته باشه؟ بابام خودشم بفروشه نمی تونه همیچین ماشینی بخره... نمی شناسمش!
- میخوای باهم بریم اگه مزاحمه بزنمیش؟!
با چشم غره نگاش کردم و گفتم:از اینکه رسوندیم ممنون... خداحافظ.
- یعنی برم؟ خوب اگه خواستی بزنیش یه تک بزنی اومدم.
خندیدم و گفتم: چشم خانم نینجا!
از ماشین پیاده شدم. نسترن هم رفت. قدم هامو تند برمی داشتم . مامانم مشغول حرف زدن بود تا چشمش به من افتاد رنگش پرید نمی دونم به اون مرده چی گفت که به من نگاه کرد. بهشون که نزدیک شدم با تعجب به هر دوشون نگاه کردم و گفتم :سلام!
- سلام مامان ...برو تو
-سلام ...دخترته؟ آیناز خانم؛ درست گفتم؟
- شما؟
- برو تو آیناز ..
۳.۰k
۰۲ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.