من نفرین شده بودم پارت4
من نفرین شده بودم پارت4
یونگی:ا...ات.....ات...چـ...چت شد....ات....ات تروخدا پاشو..ات...ات
یونگی:بلندش کردم و گذاشتمش رو تختش ترسیده بودم نمیدونم چم شده بود میخواستم حتی جونمم بدم تا زنده بمونه فقط به فکر اون بودم
ـــــــــــــــــ
ات:اروم اروم چشمامو باز کردم....دور و برمو نگاه کردم که دیدم یونگی رو دستم خوابش برده
ات:یونگی....یونگی.....یونگی پاشو.....یونگی
یونگی:.....هومممممم ولم کننننننن.....تا ات بیدار نشه منم نمیرممممم
ات:خنده:یونگی پاشو منم بیدار شدم پاشو دیگه
یونگی:چـ...چی؟ا...ات...ات خوبی؟درد نداری؟چیزی نمیخوای؟
ات:نه خوبم پاشو....پاشو دیگه زیاد خوابیدی....
یونگی:ات دیگه هیچوقت با خودت اینکارو نکن باشه؟میدونی چقد نگرانم کردی؟
ات:ببخشید خو....حالا زیادم برا خودت بد نشده هااا
یونگی:اتتتت*شاکی
ات:باشه باشه ببخشید
یونگی*ات رو بغل میکنه منم اصلا فشار نمیخورم
ات:میگم
یونگی:بله؟
ات:تو دوس دختر داری؟
یونگی:نه
ات:اها
یونگی:تو دوس دخترم میشی؟
ات:چـ....چی؟مـ...من؟ا...اخه...
یونگی:نکنه نمیخوای؟*ناراحت
ات:نه نه اینطوری نیست....من....خب....اخه...من....هنوز....هنوز مطمئن نیستم
یونگی:میخوای مطمئن بشی؟
ات:چـ....چی؟
یونگی:به ات اجازه ی حرف زدن نداد و بوسه ای طولانی ای روشروع کرد
ات:دیدم بدون مقدمه شروع به بوسیدنم کرد و منم همراهیش کردم....خب.....اره....عاشقش شده بودم
2 مین بعد
یونگی:با نفس نفس از هم جدا شدیم
یونگی:حالا مطمئن شدی؟
ات:ا....اره....دوست دارم*یونگیو بغل میکنه
یونگی:منم دوست دارم
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
از اونور جیمین و یونا=
یونا:تـ....تو....تو کی هستی؟.....بـ....با من چکار داری؟و....ولم کن....هی میگم ولم کن
جیمین:.....
ادامه دارد....
یونگی:ا...ات.....ات...چـ...چت شد....ات....ات تروخدا پاشو..ات...ات
یونگی:بلندش کردم و گذاشتمش رو تختش ترسیده بودم نمیدونم چم شده بود میخواستم حتی جونمم بدم تا زنده بمونه فقط به فکر اون بودم
ـــــــــــــــــ
ات:اروم اروم چشمامو باز کردم....دور و برمو نگاه کردم که دیدم یونگی رو دستم خوابش برده
ات:یونگی....یونگی.....یونگی پاشو.....یونگی
یونگی:.....هومممممم ولم کننننننن.....تا ات بیدار نشه منم نمیرممممم
ات:خنده:یونگی پاشو منم بیدار شدم پاشو دیگه
یونگی:چـ...چی؟ا...ات...ات خوبی؟درد نداری؟چیزی نمیخوای؟
ات:نه خوبم پاشو....پاشو دیگه زیاد خوابیدی....
یونگی:ات دیگه هیچوقت با خودت اینکارو نکن باشه؟میدونی چقد نگرانم کردی؟
ات:ببخشید خو....حالا زیادم برا خودت بد نشده هااا
یونگی:اتتتت*شاکی
ات:باشه باشه ببخشید
یونگی*ات رو بغل میکنه منم اصلا فشار نمیخورم
ات:میگم
یونگی:بله؟
ات:تو دوس دختر داری؟
یونگی:نه
ات:اها
یونگی:تو دوس دخترم میشی؟
ات:چـ....چی؟مـ...من؟ا...اخه...
یونگی:نکنه نمیخوای؟*ناراحت
ات:نه نه اینطوری نیست....من....خب....اخه...من....هنوز....هنوز مطمئن نیستم
یونگی:میخوای مطمئن بشی؟
ات:چـ....چی؟
یونگی:به ات اجازه ی حرف زدن نداد و بوسه ای طولانی ای روشروع کرد
ات:دیدم بدون مقدمه شروع به بوسیدنم کرد و منم همراهیش کردم....خب.....اره....عاشقش شده بودم
2 مین بعد
یونگی:با نفس نفس از هم جدا شدیم
یونگی:حالا مطمئن شدی؟
ات:ا....اره....دوست دارم*یونگیو بغل میکنه
یونگی:منم دوست دارم
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
از اونور جیمین و یونا=
یونا:تـ....تو....تو کی هستی؟.....بـ....با من چکار داری؟و....ولم کن....هی میگم ولم کن
جیمین:.....
ادامه دارد....
۵.۵k
۱۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.