دوباره نگاهم کرد
{ 𝐵𝑒𝓉𝓌𝑒𝑒𝓃 𝓉𝑜𝓌 𝓈𝓅𝒶𝒸𝑒𝓈 }
𝒫𝒶𝓇𝓉 ⁷
.
.
دوباره نگاهم کرد
داهی : لازمه اینقدر جدی باشی؟
به خودم از نظر شخص ثالث نگاه کردم ، آره ، انگاری دارم جو و سنگین میکنم ، لبخند زدم و دوباره نگاهشون کردم
ملودی : نظرتون چیه اول باهم آشنا بشیم بعد بشینیم مفصل راجبش حرف بزنیم؟
داهی نفس آرومی کشید انگار خطر براش رفع شده بود ، به سمت کولهم رفتم و پاستیل و مارشمالو و یه بسته ژله ۸ تایی بیرون اوردم و با لبخند بزرگی رو بهشون گفتم
ملودی : محفل؟
طوری که انگار خوششون اومده باشه دست به کار شدن و اوناهم خوراکی اوردن و وسط اتاق دور هم نشستیم
< 30 minutes after >
داهی : خلاصه که دقیقا وقتی چشم تو چشم شدیم و دیدم دارن درو میبندن متوجه شدم که دارن به این کار کثیف فکر میکنن و برای درست نشدن حاشیه جلوشون رو گرفتم تا توضیح بدم
با چشمایی پُر از تعجب بهشون زل زدم و سعی کردم توی فاز تینیجری برم و درکشون کنم کخ چرا باید به همچین چیزایی فکر کنن اما نمیتونستم
ملودی : مگه مریض روانین؟
بلافاصله بعد از حرفم میسون که داشت ژله رو قورت میداد پرَکش زد و سرفه کرد
میسون : نه نه ببین اینطوری نیست که ما منحرف باشیم یا همچین چیزی ، فقط الان این موضوع توی خوابگاه ها و در کل زیاد شده و خب ماهم...
یه متکا که دم دستم بود پرتاب کردم سمت سارانگ
سارانگ : چتهههههههه
اخمامو توهم کردم و با لحنی که خیلی جدی نباشه گفتم
ملودی : اینطوری نگاه منو داهی نکن ، من یکی استریتم ، نباشمم کاری به داهی ندارم
با این حرفم داهی به سرعت برگشت سمتم و متکا رو از دست سارانگ گرفت و محکم پرت کرد تو صورتم
داهی : مگه من چمه زنیکه کم عقل
موهاشو با دستش توی هوا تکون داد
داهی : به این خوشگلیییی
خندیدم
ملودی : نمیخوام خب ، اصن چه گیری کردیم حالا که لز نیستم ولم کنید
میسون دستشو کشید روی سر داهی و محکم توی بغلش گرفتش و شروع کرد به قلقلک دادنش
میسون : خانوم کوچولو خودم میام میگیرمتتتت
و درحالی که داهی داشت میخواست در بره و اعتراض میکرد سارانگم به میسون پیوست
به این فکر میکردم که چطوری اینقدر باهم صمیمین ، و چرا فامیلی هاشون یکیه؟
ملودی : شماها از قبل همو میشناختین؟
با این حرفم سه تاشون به طرفم برگشتن
ملودی : فامیلی هاتون یکیه
سارانگ از روی داهی بلند شد و بعدشم داهی از دست میسون فرار کرد
سارانگ : ما که فامیلیمون رو به تو نگفتیم
بهش نگاه کردم
ملودی : دیروز رفتم تا یه گشتی توی مدرسه بزنم ، توی تابلویِ جدول کلاس بندی اسماتون رو دیدم ، فامیلی هاتون با داهی یکی بود و نظرمو جذب کرد
داهی درحالی که دهنش باز بود گفت
داهی : چه هوشی داری توووو
میسون : یادت میاد ما کلاس چند بودیم؟
یکم فکر کردم
ملودی : تو کلاس 6_9 و سارانگ کلاس 6_8 بود
سارانگ : میگم احیانا آی کیوت چنده؟
ملودی : ۱۵۶
با این حرفم سارانگ از جاش بلند شد و محکم دهنشو گرفت و بعد با صدایی مشابه جیغ گفت
سارانگ : جاااااااااانننننننننننننممممممم
میسون دستشو گرفت و کشوندنش تا بشینه
داهی : دختر ، تو نابغهای!
به حرفش خندیدم ، درسته بالاعه ولی نه اونقدر
میسون : احیانا کس دیگهای هم با فامیلیه ما دیدی؟
ملودی : نه ، هیچکس نبود ، حالا باهم فامیلین؟
داهی : آره ، اون دوتا خواهرن ما باهم دختر خالهایم
ملودی : که اینطوری ، پس توی این اتاق بودنتون باهم تصادفی نبوده
گونه های میسون کمی گل انداخت اما سیاست داشت ، خوب میتونست بحثو عوض کنه
داهی : راستش مدیر عکستو نسون خانواده ما داد و ازسون درخواست کرد تا توی اتاق ما باشی چون خیلی دختر خوبی هستی و از این حرفا ؛ اولین باره که خوشحالم به حرف < مستر جئون > گوش کردم
با این حرفش سه تامون خندیدیم ، خیلی با نمک گفت " مستر جئون "
ملودی : دوست دارم زودتر با مدرسه و معلما اشنا شم
𝒫𝒶𝓇𝓉 ⁷
.
.
دوباره نگاهم کرد
داهی : لازمه اینقدر جدی باشی؟
به خودم از نظر شخص ثالث نگاه کردم ، آره ، انگاری دارم جو و سنگین میکنم ، لبخند زدم و دوباره نگاهشون کردم
ملودی : نظرتون چیه اول باهم آشنا بشیم بعد بشینیم مفصل راجبش حرف بزنیم؟
داهی نفس آرومی کشید انگار خطر براش رفع شده بود ، به سمت کولهم رفتم و پاستیل و مارشمالو و یه بسته ژله ۸ تایی بیرون اوردم و با لبخند بزرگی رو بهشون گفتم
ملودی : محفل؟
طوری که انگار خوششون اومده باشه دست به کار شدن و اوناهم خوراکی اوردن و وسط اتاق دور هم نشستیم
< 30 minutes after >
داهی : خلاصه که دقیقا وقتی چشم تو چشم شدیم و دیدم دارن درو میبندن متوجه شدم که دارن به این کار کثیف فکر میکنن و برای درست نشدن حاشیه جلوشون رو گرفتم تا توضیح بدم
با چشمایی پُر از تعجب بهشون زل زدم و سعی کردم توی فاز تینیجری برم و درکشون کنم کخ چرا باید به همچین چیزایی فکر کنن اما نمیتونستم
ملودی : مگه مریض روانین؟
بلافاصله بعد از حرفم میسون که داشت ژله رو قورت میداد پرَکش زد و سرفه کرد
میسون : نه نه ببین اینطوری نیست که ما منحرف باشیم یا همچین چیزی ، فقط الان این موضوع توی خوابگاه ها و در کل زیاد شده و خب ماهم...
یه متکا که دم دستم بود پرتاب کردم سمت سارانگ
سارانگ : چتهههههههه
اخمامو توهم کردم و با لحنی که خیلی جدی نباشه گفتم
ملودی : اینطوری نگاه منو داهی نکن ، من یکی استریتم ، نباشمم کاری به داهی ندارم
با این حرفم داهی به سرعت برگشت سمتم و متکا رو از دست سارانگ گرفت و محکم پرت کرد تو صورتم
داهی : مگه من چمه زنیکه کم عقل
موهاشو با دستش توی هوا تکون داد
داهی : به این خوشگلیییی
خندیدم
ملودی : نمیخوام خب ، اصن چه گیری کردیم حالا که لز نیستم ولم کنید
میسون دستشو کشید روی سر داهی و محکم توی بغلش گرفتش و شروع کرد به قلقلک دادنش
میسون : خانوم کوچولو خودم میام میگیرمتتتت
و درحالی که داهی داشت میخواست در بره و اعتراض میکرد سارانگم به میسون پیوست
به این فکر میکردم که چطوری اینقدر باهم صمیمین ، و چرا فامیلی هاشون یکیه؟
ملودی : شماها از قبل همو میشناختین؟
با این حرفم سه تاشون به طرفم برگشتن
ملودی : فامیلی هاتون یکیه
سارانگ از روی داهی بلند شد و بعدشم داهی از دست میسون فرار کرد
سارانگ : ما که فامیلیمون رو به تو نگفتیم
بهش نگاه کردم
ملودی : دیروز رفتم تا یه گشتی توی مدرسه بزنم ، توی تابلویِ جدول کلاس بندی اسماتون رو دیدم ، فامیلی هاتون با داهی یکی بود و نظرمو جذب کرد
داهی درحالی که دهنش باز بود گفت
داهی : چه هوشی داری توووو
میسون : یادت میاد ما کلاس چند بودیم؟
یکم فکر کردم
ملودی : تو کلاس 6_9 و سارانگ کلاس 6_8 بود
سارانگ : میگم احیانا آی کیوت چنده؟
ملودی : ۱۵۶
با این حرفم سارانگ از جاش بلند شد و محکم دهنشو گرفت و بعد با صدایی مشابه جیغ گفت
سارانگ : جاااااااااانننننننننننننممممممم
میسون دستشو گرفت و کشوندنش تا بشینه
داهی : دختر ، تو نابغهای!
به حرفش خندیدم ، درسته بالاعه ولی نه اونقدر
میسون : احیانا کس دیگهای هم با فامیلیه ما دیدی؟
ملودی : نه ، هیچکس نبود ، حالا باهم فامیلین؟
داهی : آره ، اون دوتا خواهرن ما باهم دختر خالهایم
ملودی : که اینطوری ، پس توی این اتاق بودنتون باهم تصادفی نبوده
گونه های میسون کمی گل انداخت اما سیاست داشت ، خوب میتونست بحثو عوض کنه
داهی : راستش مدیر عکستو نسون خانواده ما داد و ازسون درخواست کرد تا توی اتاق ما باشی چون خیلی دختر خوبی هستی و از این حرفا ؛ اولین باره که خوشحالم به حرف < مستر جئون > گوش کردم
با این حرفش سه تامون خندیدیم ، خیلی با نمک گفت " مستر جئون "
ملودی : دوست دارم زودتر با مدرسه و معلما اشنا شم
- ۱۲۶
- ۲۸ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط