سو داهی درسته تو سو داهی معروفی با دختر خاله هات سو ...
{ 𝐵𝑒𝓉𝓌𝑒𝑒𝓃 𝓉𝑜𝓌 𝓈𝓅𝒶𝒸𝑒𝓈 }
𝒫𝒶𝓇𝓉 ⁹
.
.
: سو داهی ؟ درسته ؟ تو سو داهی معروفی؟ با دختر خاله هات سو سارانگ و سو میسون اره؟
داهی لپاش گل انداخت و گفت
داهی : آره ، میتونید داهی صدام کنید ، و لطفا مثل بقیه بچه ها باهام رفتار کنید
همه دختر ها باهم هوی بلند کشیدن ، شروع کرده بودم به جمع کردن وسایلم که یهو یکی گفت
: تو احیانا چوی ملودی نیستی؟ همونی که دو سال پشت هم اولِ کشوری شد؟
سرمو بالا اوردم ، چه خوب ، معروفیت با کسب موفقیت تونست تا حدودی با قدرت پول مبارزه کنه . لبخندی زدم
ملودی : آره ، خودمم
یکی از اون ور گفت
: هیییییی تو همونی که آی کیوت ۱۵۰ و خورده ای شد
داهی ازم جلو زد و با ذوق نگاهم کردو درحالی که دستمو توی دستش که از استرس سرد شده بود میفشرد گفت
داهی : درسته ، آی کیوش ۱۶۰ عه
همه حین کشیدن که خندیدم و گفتم
ملودی : داهی بزرگش نکن ، ۱۵۷ عه نه ۱۶۰
دختری که اولین بار حضور منو زنده کرد با ذوق گفت
: همونه فقط سه تا کمتره دروغ نگفته ، میتونیم ملودی صدات کنیم؟
بعد از این حرفش یهو صدای پسری که آشنا بود رو شنیدم که اسمم رو صدا زد
سئو : ملودی؟
دخترا یکم از میزمون کنار رفتن و تونستم ببینمش ، همون پسره بود که سرم خورد بهش ، با دوستاش اومده بودن و دور یه میز دیگه جمع شده بودن . برای اینکه ضایع نشه لبخند کمرنگی زدم
ملودی : اوه ، سلام
بلند شد و آروم نزدیک میز شد و همونطوری با صدای نسبتا متعجب گفت
سئو : آی کیوت چنده؟
دست داهی رو حس کردم که چطوری توی دستام داره سرد و محکم تر میشه ، نگاه گذرایی بهش انداختم و دوباره به سئو نگاه کردم
ملودی : ۱۵۷
اووو بلندی کشید که یکی از دخترایی که کنار میزمون بود گفت
: شما همو میشناسین؟
میخواستم جواب بدم که سئو گفت
سئو : آره ، میشناسیم
بعد از این حرفش دخترا ذوقشون آروم شد و کم کم از دور میز رفتن ، داهی هم.. ساکت شد . نکنه داستان پشت پسرهست؟
داشتم فکر میکردم که داهی رو دیدم که بلند شد و از کلاس بیرون رفت ، قبل از اینکه از دسترسم خارج شه ، پالتوش رو از چوب لباسی برداشتم و وقتی به سئو رسیدم دو بار زدم رو شونش و با گفتن " فعلا " از دور شدم و آروم دنبال داهی راه رفتم ، کم کم به پشت مدرسه رسیده بودیم که یهو وایساد
داهی : چرا داری دنبالم میای
صداش میلرزید ، داشت گریه میکرد ؟ به سمتش قدم برداشتم و وقتی دو فوت باهاش فاصله داشتم برگشت سمتم و محکم پرید بغلم و شروع کرد توی سینهم گریه کردن ، یخ کرده بود ، داشت میلرزید ، پالتو رو رویِ شونههاش انداختم و آروم دستامو دورش حلقه کردم و موهاش رو نوازش کردم . هیچ حرفی نزدم ، چون میدونستم که به این سکوت نیاز داره ، قبل از اینکه دختر خاله هاش بخوان دورش رو احاطه کنن و سوال پیچش کنن ، من باید لین سکوت رو بهش هدیه میدادم تا بهم اعتماد کنه ، تا برام هرکاری بکنه . ولی اصلا برای اون دوتا مهم بود؟ سارانگ برای این حرفا خیلی بچه بود و میسون ، زیادی سیاست مدار بود ، وقتی چیزی به نفعش نبود یا تا وقتی که نسبت به کسی احساس ترحم و دلسوزی پیدا نمیکرد دلداری نمیداد . اگر اینطوری که فکر میکردم میبود راحت تر میتونستم دل داهی رو به دست بیارم . یکم که لرزشش کم شد و صدای گریه هاش اروم تر شد با صدای ضعیفی شروع کرد حرف زدن
داهی : اون... اون.. اون برادرِ اکسه خواهرمه ؛ بود.. زمانی که خواهرم..
برای چند ثانیه نفس نکشید و دوباره شروع کرد نفس نفس زدن
داهی : خواهرم مرد ، توی تصادف توی ماشین کنار اون و برادرش..
دوباره شروع کرد به گریه کردن و یکم بعد درحالی که دستاش رو دورم محکم تر میکرد ادامه داد
𝒫𝒶𝓇𝓉 ⁹
.
.
: سو داهی ؟ درسته ؟ تو سو داهی معروفی؟ با دختر خاله هات سو سارانگ و سو میسون اره؟
داهی لپاش گل انداخت و گفت
داهی : آره ، میتونید داهی صدام کنید ، و لطفا مثل بقیه بچه ها باهام رفتار کنید
همه دختر ها باهم هوی بلند کشیدن ، شروع کرده بودم به جمع کردن وسایلم که یهو یکی گفت
: تو احیانا چوی ملودی نیستی؟ همونی که دو سال پشت هم اولِ کشوری شد؟
سرمو بالا اوردم ، چه خوب ، معروفیت با کسب موفقیت تونست تا حدودی با قدرت پول مبارزه کنه . لبخندی زدم
ملودی : آره ، خودمم
یکی از اون ور گفت
: هیییییی تو همونی که آی کیوت ۱۵۰ و خورده ای شد
داهی ازم جلو زد و با ذوق نگاهم کردو درحالی که دستمو توی دستش که از استرس سرد شده بود میفشرد گفت
داهی : درسته ، آی کیوش ۱۶۰ عه
همه حین کشیدن که خندیدم و گفتم
ملودی : داهی بزرگش نکن ، ۱۵۷ عه نه ۱۶۰
دختری که اولین بار حضور منو زنده کرد با ذوق گفت
: همونه فقط سه تا کمتره دروغ نگفته ، میتونیم ملودی صدات کنیم؟
بعد از این حرفش یهو صدای پسری که آشنا بود رو شنیدم که اسمم رو صدا زد
سئو : ملودی؟
دخترا یکم از میزمون کنار رفتن و تونستم ببینمش ، همون پسره بود که سرم خورد بهش ، با دوستاش اومده بودن و دور یه میز دیگه جمع شده بودن . برای اینکه ضایع نشه لبخند کمرنگی زدم
ملودی : اوه ، سلام
بلند شد و آروم نزدیک میز شد و همونطوری با صدای نسبتا متعجب گفت
سئو : آی کیوت چنده؟
دست داهی رو حس کردم که چطوری توی دستام داره سرد و محکم تر میشه ، نگاه گذرایی بهش انداختم و دوباره به سئو نگاه کردم
ملودی : ۱۵۷
اووو بلندی کشید که یکی از دخترایی که کنار میزمون بود گفت
: شما همو میشناسین؟
میخواستم جواب بدم که سئو گفت
سئو : آره ، میشناسیم
بعد از این حرفش دخترا ذوقشون آروم شد و کم کم از دور میز رفتن ، داهی هم.. ساکت شد . نکنه داستان پشت پسرهست؟
داشتم فکر میکردم که داهی رو دیدم که بلند شد و از کلاس بیرون رفت ، قبل از اینکه از دسترسم خارج شه ، پالتوش رو از چوب لباسی برداشتم و وقتی به سئو رسیدم دو بار زدم رو شونش و با گفتن " فعلا " از دور شدم و آروم دنبال داهی راه رفتم ، کم کم به پشت مدرسه رسیده بودیم که یهو وایساد
داهی : چرا داری دنبالم میای
صداش میلرزید ، داشت گریه میکرد ؟ به سمتش قدم برداشتم و وقتی دو فوت باهاش فاصله داشتم برگشت سمتم و محکم پرید بغلم و شروع کرد توی سینهم گریه کردن ، یخ کرده بود ، داشت میلرزید ، پالتو رو رویِ شونههاش انداختم و آروم دستامو دورش حلقه کردم و موهاش رو نوازش کردم . هیچ حرفی نزدم ، چون میدونستم که به این سکوت نیاز داره ، قبل از اینکه دختر خاله هاش بخوان دورش رو احاطه کنن و سوال پیچش کنن ، من باید لین سکوت رو بهش هدیه میدادم تا بهم اعتماد کنه ، تا برام هرکاری بکنه . ولی اصلا برای اون دوتا مهم بود؟ سارانگ برای این حرفا خیلی بچه بود و میسون ، زیادی سیاست مدار بود ، وقتی چیزی به نفعش نبود یا تا وقتی که نسبت به کسی احساس ترحم و دلسوزی پیدا نمیکرد دلداری نمیداد . اگر اینطوری که فکر میکردم میبود راحت تر میتونستم دل داهی رو به دست بیارم . یکم که لرزشش کم شد و صدای گریه هاش اروم تر شد با صدای ضعیفی شروع کرد حرف زدن
داهی : اون... اون.. اون برادرِ اکسه خواهرمه ؛ بود.. زمانی که خواهرم..
برای چند ثانیه نفس نکشید و دوباره شروع کرد نفس نفس زدن
داهی : خواهرم مرد ، توی تصادف توی ماشین کنار اون و برادرش..
دوباره شروع کرد به گریه کردن و یکم بعد درحالی که دستاش رو دورم محکم تر میکرد ادامه داد
- ۴۴
- ۲۹ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط