حکایت

حکایت👌

پادشاهی دیدکه خدمتکاری بسیار شاد است ، از او علت شاد بودنش را پرسید. خدمتکار گفت: قربان همسر و فرزندی دارم و غذایی برای خوردن و لباسی برای پوشیدن و بدین سبب من راضی و شادم.

پادشاه موضوع را به وزیر گفت . وزیر هم گفت:قربان چون او عضو گروه ۹۹ نیست بدان جهت شاد است، پادشاه پرسید گروه ۹۹ دیگر چیست؟ وزیر گفت : قربان یک کیسه برنج را با ۹۹ سکه طلا جلو خانه وی قرار دهید ، و چنین هم شد.

خدمتکار وقتی به خانه برگشت با دیدن کیسه وسکه ها بسیار شادشد و شروع به شمردن کرد ، ۹۹ سکه ؟ و بارها شمرد و تعجب کرد که چرا۱۰۰ تا نیست، همه جا را زیر و رو کرد ولی اثری از یک سکه نبود.

او ناراحت شد و تصمیم گرفت از فردا بیشتر کار کند تا یک سکه طلای دیگر پس انداز کند ، او از صبح تا شب سخت کار میکرد،و دیگر خوشحال نبود. وزیر هم که با پادشاه او را زیر نظر داشت گفت : قربان او اکنون عضو گروه ۹۹ است و اعضای این گرو کسانیند که زیاد دارند اما شاد و راضی نیستند.

خوشبختی در سه جمله است:
تجربه از دیروز ،
استفاده از امروز،
امید به فردا.

ولی ما با سه جمله دیگر زندگی را تباه میکنیم:
حسرت دیروز ،
اتلاف امروز
ترس از فردا
دیدگاه ها (۱)

زن های معمولی را بیشتر درک کنید!زن معمولی نمیتواند هفت قلم آ...

مواظب طوفان های زندگیمان باشیم طوفانی به نام توهم که گره میز...

زن های معمولی را بیشتر درک کنید!زن معمولی نمیتواند هفت قلم آ...

سناریو : من چشمان بنفش را دوست دارم پارت پنجممایکی ملودی رو ...

از کوفه بیرون رفتند و حضرت فرمودند چشمت را روی هم بگذار آن م...

داستان نویسی پارت ۶ فصل شانزدهم: بیداری باستانیسه ماه پس از ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط