رمان غریبه ترین آشنا💕🔗
part:2
دیانا: وقتی بیدار شدم دیدم که توی بیمارستانم، و سروم بهم وصله . یهویی ارسلان اومد داخل
ارسلان:
دیانا حالت خوبه بهتری؟
دیانا: مننن چجوری اومدم اینجا عثلااا چم شد؟؟
ارسلان:وقتی داشتم بهت درسو میگفتم که بیهوش شدی
دیانا:داشتیم حرف می زدیم که پرستار اومدد داخل و گفت
پرستار: تا یه ربع دیگه سرومت تموم میشه و میتونی بری خونه و استراحت کنی
دیانا: همش به این فکر میکردم که کی منو ب اینجا اورده نکنه.....
ارسلان: دیانا رفتم پیش دکترت و بهش گفتم که اثر بیهوشی چی بوده دکترم گفت که از اثر بی خوابی و استرسه بهتره که استرس نداشته باشی
دیانا: همین جوری که ارسلان داشت حرف می زد باهام رفتم تو فکر این که ارسلان واقعا دوستم داره و نگرانم شده و رفته پیش دکتر و مطمعن شده حالم خوبه گذاشت که مرخصم کننن
ارسلان: دیانا .....
°• برای ادامه ی پارت پیج مارو فالو کنید •° 🫀🔗
و منتظر پارت بعدی باشینن:)
دیانا: وقتی بیدار شدم دیدم که توی بیمارستانم، و سروم بهم وصله . یهویی ارسلان اومد داخل
ارسلان:
دیانا حالت خوبه بهتری؟
دیانا: مننن چجوری اومدم اینجا عثلااا چم شد؟؟
ارسلان:وقتی داشتم بهت درسو میگفتم که بیهوش شدی
دیانا:داشتیم حرف می زدیم که پرستار اومدد داخل و گفت
پرستار: تا یه ربع دیگه سرومت تموم میشه و میتونی بری خونه و استراحت کنی
دیانا: همش به این فکر میکردم که کی منو ب اینجا اورده نکنه.....
ارسلان: دیانا رفتم پیش دکترت و بهش گفتم که اثر بیهوشی چی بوده دکترم گفت که از اثر بی خوابی و استرسه بهتره که استرس نداشته باشی
دیانا: همین جوری که ارسلان داشت حرف می زد باهام رفتم تو فکر این که ارسلان واقعا دوستم داره و نگرانم شده و رفته پیش دکتر و مطمعن شده حالم خوبه گذاشت که مرخصم کننن
ارسلان: دیانا .....
°• برای ادامه ی پارت پیج مارو فالو کنید •° 🫀🔗
و منتظر پارت بعدی باشینن:)
۹.۷k
۱۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.