my bad boy part 6
ا/ت ویو:
لباسمو پوشیدم
خب...شاید اگه چند سال پیش بود خیلی راحت این لباسو میپوشیدم..ولی الان؟
نه عمرا
پس تصمیم گرفتم برای یه روزم شده مثل گذشته رفتار کنم...یه ورزم که شده روحیه خوبمو نشون بدم...
شاید تونستم حفظش کنم؟
پس بلند شدمو ارایش ملیحی کردم و
از پله های خونه پایین رفتم
مامان و بابا سرشون به درست کردن صبحانه گرم بود
ولی از اونجایی که حوصله صبحونه خوردن نداشتم تصمیم گرفتم برمو توی مدرسه صبحونه بخورم
داشتم درو باز میکردم که برم
یه دفعه نامجون دستمو گرفت و به طرف راهرو کشید
(علامت نامجون/)
/ ا/ت؟؟سنگی چیزی به سرت خورده؟؟
_چرا؟چطور مگه؟؟نامی چیز عجیبی شده؟
/ نامی؟...میدونی چند وقته منو نامی صدا نزدی؟؟میدونی چند وقته همچین لباسایی نپوشیدی؟؟؟
چیزی شده ا/ت؟؟
_نه خوبم خوبممم عالیمم فقط بزار برم دیرم میشهه
/ مشکوکی...خیلی زیاد...ولی...برو...هیونجین منتظرته
_با...هیونجین چی؟؟؟؟
/ اره امروز میاد مدرستون و خب دم در منتظرته!
*وای نه باید همون هودیه دیروزی رو میپوشیدم!
_باشه...باشه من رفتمم
*رفتم پایین به طرف ماشینش حرکت کردم اولی تصمیم گرفتم نادیدش بگیرم و به یه سمت دیگه برم ولی برام دست تکون داد
مگه قرار نبود امروز مثل سالای پیش باشم؟؟
خب پس همونطوری رفتار میکنم...
_اوهه ببین کی صب زود پاشده اومده دنبالم بره مدرسه!!!
(علامت هیونجین☆)
☆*لبخند کجی زد
اره ! صب زود بخاطر تو بیدار شدم!
خیلی خوشگل شدی!
میبینم که هنوز عوض نشدی!
_*اره معلومه دیروز منو میدیدی بهت میگفتم عوض نشدن یعنی چی!فقط خندیدم
و سوار ماشین شدم
داشت به سمت مدرسه میروند
همون عطر همیشگی رو زده بودو همون اهنگ همیشگی توی ماشینش پخش میشد
بوی عطرش همه جا پیچیده بودو...
میشد اسلحه رو از زیر کتش تشخیص داد
از بعد روزی که فهمیدم اون مافیاس...دیگه نتونستم مثل قبل باهاش باشم...
ولی امروز!
قراره با سه تاشون سرو کار داشته باشم!
امروز بگذره به کل دنیا شیرینی میدم!!
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جونگکوک
#فیک_تهیونگ
لباسمو پوشیدم
خب...شاید اگه چند سال پیش بود خیلی راحت این لباسو میپوشیدم..ولی الان؟
نه عمرا
پس تصمیم گرفتم برای یه روزم شده مثل گذشته رفتار کنم...یه ورزم که شده روحیه خوبمو نشون بدم...
شاید تونستم حفظش کنم؟
پس بلند شدمو ارایش ملیحی کردم و
از پله های خونه پایین رفتم
مامان و بابا سرشون به درست کردن صبحانه گرم بود
ولی از اونجایی که حوصله صبحونه خوردن نداشتم تصمیم گرفتم برمو توی مدرسه صبحونه بخورم
داشتم درو باز میکردم که برم
یه دفعه نامجون دستمو گرفت و به طرف راهرو کشید
(علامت نامجون/)
/ ا/ت؟؟سنگی چیزی به سرت خورده؟؟
_چرا؟چطور مگه؟؟نامی چیز عجیبی شده؟
/ نامی؟...میدونی چند وقته منو نامی صدا نزدی؟؟میدونی چند وقته همچین لباسایی نپوشیدی؟؟؟
چیزی شده ا/ت؟؟
_نه خوبم خوبممم عالیمم فقط بزار برم دیرم میشهه
/ مشکوکی...خیلی زیاد...ولی...برو...هیونجین منتظرته
_با...هیونجین چی؟؟؟؟
/ اره امروز میاد مدرستون و خب دم در منتظرته!
*وای نه باید همون هودیه دیروزی رو میپوشیدم!
_باشه...باشه من رفتمم
*رفتم پایین به طرف ماشینش حرکت کردم اولی تصمیم گرفتم نادیدش بگیرم و به یه سمت دیگه برم ولی برام دست تکون داد
مگه قرار نبود امروز مثل سالای پیش باشم؟؟
خب پس همونطوری رفتار میکنم...
_اوهه ببین کی صب زود پاشده اومده دنبالم بره مدرسه!!!
(علامت هیونجین☆)
☆*لبخند کجی زد
اره ! صب زود بخاطر تو بیدار شدم!
خیلی خوشگل شدی!
میبینم که هنوز عوض نشدی!
_*اره معلومه دیروز منو میدیدی بهت میگفتم عوض نشدن یعنی چی!فقط خندیدم
و سوار ماشین شدم
داشت به سمت مدرسه میروند
همون عطر همیشگی رو زده بودو همون اهنگ همیشگی توی ماشینش پخش میشد
بوی عطرش همه جا پیچیده بودو...
میشد اسلحه رو از زیر کتش تشخیص داد
از بعد روزی که فهمیدم اون مافیاس...دیگه نتونستم مثل قبل باهاش باشم...
ولی امروز!
قراره با سه تاشون سرو کار داشته باشم!
امروز بگذره به کل دنیا شیرینی میدم!!
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جونگکوک
#فیک_تهیونگ
۵.۶k
۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.