دختر خوانده ی هیولا پارت ۳
•••دختر خوانده ی هیولا•••
•••پارت سه•••
"الیزابت"
زانو هامو بغل کرده بودم و از ترس کل تنم میلرزید. صدای شلیک گلوله گوشامو کر کرده بود. چشمامو بسته بودم و تو تاریکی نشسته بودم. ایکاش کابوس بود... ایکاش خواب بود..
نامه رو گذاشته بودم توی کیفم و کاغذ آدرس رو توی دستم محکم گرفته بودم.
توی کیف.. یکم شکلات و یه بطری آب و یه عکس از خودمو بابا توش بود.. گریه ام گرفت... بابا...
دستمو گذاشتم روی صورتم و انقد گریه کردم که استین لباسم به کلی خیس شد..
"امی"
با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم. یه روز خوب دیگه. امروز قرار بود با بچه ها پارتی بگیریم.
وسایلمو آماده کردم و صبحونه خوردم.
لباس خوابمو با لباسی که دیشب آماده کرده بودم تا بپوشم عوض کردم.
گوشیمو برداشتم و از خونه رفتم بیرون.
پیش به سوی محل قرار، خونه ی سونیک.
'چند دقیقه بعد'
یکی از دوستام رو دیدم. باهم یکم حرف زدیم و بعد به راهم ادامه دادم.
توی یکی از کوچه های پایین شهر بودم که متوجه شدم یه بچه کنار سطل اشغال دراز کشیده. با دیدن اون صحنه دلم ریش ریش شد.
رفتم سمتش. خوابیده بود.
•••پارت سه•••
"الیزابت"
زانو هامو بغل کرده بودم و از ترس کل تنم میلرزید. صدای شلیک گلوله گوشامو کر کرده بود. چشمامو بسته بودم و تو تاریکی نشسته بودم. ایکاش کابوس بود... ایکاش خواب بود..
نامه رو گذاشته بودم توی کیفم و کاغذ آدرس رو توی دستم محکم گرفته بودم.
توی کیف.. یکم شکلات و یه بطری آب و یه عکس از خودمو بابا توش بود.. گریه ام گرفت... بابا...
دستمو گذاشتم روی صورتم و انقد گریه کردم که استین لباسم به کلی خیس شد..
"امی"
با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم. یه روز خوب دیگه. امروز قرار بود با بچه ها پارتی بگیریم.
وسایلمو آماده کردم و صبحونه خوردم.
لباس خوابمو با لباسی که دیشب آماده کرده بودم تا بپوشم عوض کردم.
گوشیمو برداشتم و از خونه رفتم بیرون.
پیش به سوی محل قرار، خونه ی سونیک.
'چند دقیقه بعد'
یکی از دوستام رو دیدم. باهم یکم حرف زدیم و بعد به راهم ادامه دادم.
توی یکی از کوچه های پایین شهر بودم که متوجه شدم یه بچه کنار سطل اشغال دراز کشیده. با دیدن اون صحنه دلم ریش ریش شد.
رفتم سمتش. خوابیده بود.
۴.۸k
۰۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.