🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت170 #جلد_دوم
بیخیال گفت
_اهورا گوشم از این حرفای تو پره روشن می کنی بری یا برگردم خونه؟
ماشین خاموش کردم و گفتم پیاده شد دندونت که دیگه خوب شد برمیگردیم خونه اونو توی ماشین تنها گذاشتم و خودم به سمت خونه برگشتم
واقعا دیگه کم آورده بودم گیر افتاده بودم نمی دونستم باید چه کاری بکنم دلم میخواست سالهای سال کنار ایلین دراز بکشم و توی آرامش از حضورش لذت ببرم اما این تا وقتی که کیمیا توی خونمون بود ممکن نبود به خونه که برگشتم آهسته در اتاقم و باز کردم و ایلین و بیدار دیدم با دیدن من متعجب روی تخت نشست و گفت
_ چی شد نرفتین؟
کنارش نشستم و بدون حرف بغلش کردم سرش روی قلبم گذاشتم و گفتم خوب شد دردش بهونه بود...
نفس آسوده ای کشید ودستاش دوره تنم پیچید و من چقدر این دختر و دوست داشتم تمام زندگیم بود و اصلاً دلم نمی خواست لحظهای آرامشش از بین بره اما گذشت ای پر از خطا و اشتباه من کاری کرده بود که این دختر تقریباً حتی یک روز خوش نبینه و من چقدر مدیونش بودم با این همه اتفاق هنوز عاشقانه کنار مونده بود روی سرش را بوسیدم و گفتم حتی وقتی برای ثانیه ازم دور میش دلتنگت میشم باور کن توی زندگیم هیچ کسی رو بندازه تو دوست نداشتم و عشقی که به تو دارم هیچ وقت توی هیچ برهه ای از زندگیم تجربه نکردم.
خیلی بهم قول بده هیچ وقت از من نمیگذری قول بده همیشه کنارم میمونی من واقعا می ترسم که تو بخوای منو تنها بزاری.
سرشو از روی سینم برداشت و به صورتم نگاه کرد و آروم ته ریشم و لمس کرد و گفت
_ مگه من میتونم؟
مگه من تا حالا تونستم از این به بعد هم بتونم ؟
نمیدونی من چقدر تورو می خوام؟
اینو میدونی چقدر عاشقتم و نمیتونم از تو بگذرم...
لباشو بوسیدم و دوباره تنگ به آغوشش کشیدم من برای ادامه این زندگی به حضور این دختر نیاز داشتم.
مونس وارد اتاق که شد بل دیدن ما توی بغل هم خندون به سمتمون دوید و چشمای خواب آلوده بازتر شد و خودشو بهمکن رسوند این بار سه نفری همدیگه رو به آغوش کشیدیم من تنها داشتهام زندگیم این دو نفر بودن
آیلین کنارم نشسته بود و مونس روی پام موهای هر دو نفرشون و نوازش می کردم و اونا ریز می خندیدن و من چقدر خوشبختم از حضور این دونفر کنارم .
با دیدن کیمیا که با عصبانیت و ناراحتی از گوشه در به ما نگاه می کرد ...
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#خان_زاده #پارت170 #جلد_دوم
بیخیال گفت
_اهورا گوشم از این حرفای تو پره روشن می کنی بری یا برگردم خونه؟
ماشین خاموش کردم و گفتم پیاده شد دندونت که دیگه خوب شد برمیگردیم خونه اونو توی ماشین تنها گذاشتم و خودم به سمت خونه برگشتم
واقعا دیگه کم آورده بودم گیر افتاده بودم نمی دونستم باید چه کاری بکنم دلم میخواست سالهای سال کنار ایلین دراز بکشم و توی آرامش از حضورش لذت ببرم اما این تا وقتی که کیمیا توی خونمون بود ممکن نبود به خونه که برگشتم آهسته در اتاقم و باز کردم و ایلین و بیدار دیدم با دیدن من متعجب روی تخت نشست و گفت
_ چی شد نرفتین؟
کنارش نشستم و بدون حرف بغلش کردم سرش روی قلبم گذاشتم و گفتم خوب شد دردش بهونه بود...
نفس آسوده ای کشید ودستاش دوره تنم پیچید و من چقدر این دختر و دوست داشتم تمام زندگیم بود و اصلاً دلم نمی خواست لحظهای آرامشش از بین بره اما گذشت ای پر از خطا و اشتباه من کاری کرده بود که این دختر تقریباً حتی یک روز خوش نبینه و من چقدر مدیونش بودم با این همه اتفاق هنوز عاشقانه کنار مونده بود روی سرش را بوسیدم و گفتم حتی وقتی برای ثانیه ازم دور میش دلتنگت میشم باور کن توی زندگیم هیچ کسی رو بندازه تو دوست نداشتم و عشقی که به تو دارم هیچ وقت توی هیچ برهه ای از زندگیم تجربه نکردم.
خیلی بهم قول بده هیچ وقت از من نمیگذری قول بده همیشه کنارم میمونی من واقعا می ترسم که تو بخوای منو تنها بزاری.
سرشو از روی سینم برداشت و به صورتم نگاه کرد و آروم ته ریشم و لمس کرد و گفت
_ مگه من میتونم؟
مگه من تا حالا تونستم از این به بعد هم بتونم ؟
نمیدونی من چقدر تورو می خوام؟
اینو میدونی چقدر عاشقتم و نمیتونم از تو بگذرم...
لباشو بوسیدم و دوباره تنگ به آغوشش کشیدم من برای ادامه این زندگی به حضور این دختر نیاز داشتم.
مونس وارد اتاق که شد بل دیدن ما توی بغل هم خندون به سمتمون دوید و چشمای خواب آلوده بازتر شد و خودشو بهمکن رسوند این بار سه نفری همدیگه رو به آغوش کشیدیم من تنها داشتهام زندگیم این دو نفر بودن
آیلین کنارم نشسته بود و مونس روی پام موهای هر دو نفرشون و نوازش می کردم و اونا ریز می خندیدن و من چقدر خوشبختم از حضور این دونفر کنارم .
با دیدن کیمیا که با عصبانیت و ناراحتی از گوشه در به ما نگاه می کرد ...
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
۵.۸k
۲۹ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.