تک پارتی
تک پارتی
وقتی پر.یودی
با درد بدی زیر دلت از خواب بیدار شدی نگاهی به ساعت کردی
لیا:لعنتی لعنتی لعنتی الان اخه؟ ساعت ۳ نصف شب سگ پر.یود میشه؟
همونطور با غر داشت لباس پیدا میکرد که یهو جلوی دهنش رو گرفت
لیا:شتتتت الان هوپ بیدار میشه
اما با یادآوری اینکه اون چند روزه برای تورش به خونه نیومده به خودت خندیدی و ادامه کارات رو انجام دادی
تقریبا ۳و نیم بود که دوباره به رخت خواب برگشتی و خودت رو به آغوش باز خواب سپردی
ساعت ۶ صبح
با صدای زنگ گوشیت بیدار شدی امروز نوبت تو بود که ظرفا رو بشوری و خونه رو تمیز کنی ولی خب با این آخه مگه میشه؟ولی تو قول داده بودی پس شروع به کار گردی
لی:تقریبا ساعت ۲ بود که کارا تموم شد همون موقع هوپ بهم زنگ زد
لیا با شنیدن جملات پشت تلفن با ذوق به سمت آشپزخونه راه افتاد
امروز هوپ از اون خواسته بود تا غذا درست کنه و برای اعضا بیاره
لیا:اول خستگی کارمو یه حموم درست میکرد پس تا وقتی که خورش قل میخورد منم یه حموم رفتم و بعد مشغول پوست کندن خیارا برای سالاد شدن که تلفنم زنگ خورد
میا بود خواهرم وقتی برگشتم آشپزخونه با یه عالمه وار و وقت نداشته رو به رو شدم و درد شدیدی که منو مجبور به نشستن روی زمین سرد کرد تا حالا دردش آنقدر زیاد نبود به طوری که گریم گرفته بود به هوپ پیام دادم تا یکی رو بفرسته غذا رو ببره و بهونه برای نیومدن خودم جور کردم بعد هم به سختی مشغول آماده کردن ادامه غذا شدم
شب
دختر توی تخت دراز کشیده بود رد اشک روی صورتش بود و با ناخنش داش به دلش چنگ مینداخت امیدوار بود الان هوپ برنگرده چون قطعا با دیدن وضعش حسابی دلخور میشد که چرا یه اون نگفته اما خب همیشه شانس باهاش یار نبود
لیا:با شنیدم صدای در نگاهمون به در اتاق خوای دادم و منتظر موندم تا هوپ به داخل اتاق بیاد
هوپ:با باز کردن رر و سکوت متوجه شدم یه چیزی کمه مس نگاهمون دادم و دیدم بله لیا مثل همیشه روی مبل نیست ولی تیدفعه صدای اصلا نمیومد مس به سمت اتاق خوای رفتم و با دیدن لیا که عرق روی پیشونیش بود و صورتش قرمز بود متوجه ماجرا شدم پس سریع لباسام رو عوض کردم و با اخم یه لیا خیره شدم بعد چند دقیقه هم کنارش درآر کشیدم تا دلش رو ماساژ بدم
هوم:هر وقت این مشکل برات پیش میاد باید بهم بگی تا من مرخصی بگیرم
لیا:ولی شما کامبک داشتین پس من نباید وقتتو میگرقتم
هوپ:این حرفو نزن و راستی غذا خیلی خوب بود
تمام
آقا واقعا ساعت ۱۲ شب مغزم گوزیده معلوم خوب نمیشه شما به بزرگی خودتون ببخشین🥑🎀
وقتی پر.یودی
با درد بدی زیر دلت از خواب بیدار شدی نگاهی به ساعت کردی
لیا:لعنتی لعنتی لعنتی الان اخه؟ ساعت ۳ نصف شب سگ پر.یود میشه؟
همونطور با غر داشت لباس پیدا میکرد که یهو جلوی دهنش رو گرفت
لیا:شتتتت الان هوپ بیدار میشه
اما با یادآوری اینکه اون چند روزه برای تورش به خونه نیومده به خودت خندیدی و ادامه کارات رو انجام دادی
تقریبا ۳و نیم بود که دوباره به رخت خواب برگشتی و خودت رو به آغوش باز خواب سپردی
ساعت ۶ صبح
با صدای زنگ گوشیت بیدار شدی امروز نوبت تو بود که ظرفا رو بشوری و خونه رو تمیز کنی ولی خب با این آخه مگه میشه؟ولی تو قول داده بودی پس شروع به کار گردی
لی:تقریبا ساعت ۲ بود که کارا تموم شد همون موقع هوپ بهم زنگ زد
لیا با شنیدن جملات پشت تلفن با ذوق به سمت آشپزخونه راه افتاد
امروز هوپ از اون خواسته بود تا غذا درست کنه و برای اعضا بیاره
لیا:اول خستگی کارمو یه حموم درست میکرد پس تا وقتی که خورش قل میخورد منم یه حموم رفتم و بعد مشغول پوست کندن خیارا برای سالاد شدن که تلفنم زنگ خورد
میا بود خواهرم وقتی برگشتم آشپزخونه با یه عالمه وار و وقت نداشته رو به رو شدم و درد شدیدی که منو مجبور به نشستن روی زمین سرد کرد تا حالا دردش آنقدر زیاد نبود به طوری که گریم گرفته بود به هوپ پیام دادم تا یکی رو بفرسته غذا رو ببره و بهونه برای نیومدن خودم جور کردم بعد هم به سختی مشغول آماده کردن ادامه غذا شدم
شب
دختر توی تخت دراز کشیده بود رد اشک روی صورتش بود و با ناخنش داش به دلش چنگ مینداخت امیدوار بود الان هوپ برنگرده چون قطعا با دیدن وضعش حسابی دلخور میشد که چرا یه اون نگفته اما خب همیشه شانس باهاش یار نبود
لیا:با شنیدم صدای در نگاهمون به در اتاق خوای دادم و منتظر موندم تا هوپ به داخل اتاق بیاد
هوپ:با باز کردن رر و سکوت متوجه شدم یه چیزی کمه مس نگاهمون دادم و دیدم بله لیا مثل همیشه روی مبل نیست ولی تیدفعه صدای اصلا نمیومد مس به سمت اتاق خوای رفتم و با دیدن لیا که عرق روی پیشونیش بود و صورتش قرمز بود متوجه ماجرا شدم پس سریع لباسام رو عوض کردم و با اخم یه لیا خیره شدم بعد چند دقیقه هم کنارش درآر کشیدم تا دلش رو ماساژ بدم
هوم:هر وقت این مشکل برات پیش میاد باید بهم بگی تا من مرخصی بگیرم
لیا:ولی شما کامبک داشتین پس من نباید وقتتو میگرقتم
هوپ:این حرفو نزن و راستی غذا خیلی خوب بود
تمام
آقا واقعا ساعت ۱۲ شب مغزم گوزیده معلوم خوب نمیشه شما به بزرگی خودتون ببخشین🥑🎀
۳.۶k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.