چندپارتی کوک P
چندپارتی کوک: P2
وقتی والدینت جدا شده بودن و بابات....
ویو ا/ت:
اون یه تفنگ به کمربندش بسته بود. تازه متوجه شدم من چرا اینجام. اونا منو دزدیده بودن ولی آخه چرا چیزی یادم نمیاد؟ هوففف دارم کلافه میشم
ا/ت: تو کی هستی؟ من چرا اینجام؟ با من چیکار دارید؟
مرد: الکی سوال نپرس. بیا بریم رئیس کارت داره
ا/ت: تا وقتی نگی من چرا اینجام، هیچجا نمیام
مرد: منم نمیدونم ولی اگر دلت خواست میتونی از رئیس بپرسی حالا هم بیا بریم وگرنه مجبور میشم به زور ببرمت
ا/ت: باشه میام
منو برد بیرون و سوار یه ماشین کرد
خودش هم نشست جلو و راه افتادیم
تو راه هرچقدر ازش سوال پرسیدم جواب نداد
تا اینکه بالاخره رسیدیم. رفتم بیرون و با یه ساختمون بلند مشکی مواجه شدم. خیلی بزرگ بود. یعنی میخوان باهام چیکار کنن؟
رفتیم به طبقه آخر
منو برد داخل یکی از خونهها
ا/ت: اینجا کجاست؟
که یدفعه مرد رفت بیرون
ا/ت: صبر کن آهای با تو ام (نسبتاً بلند
ا/ت: ای بابا چرا یهنفر بهم نمیگه اینجا چه خبره (کلافه
ویو کوک:
من یه مافیام و ۱۷ سال پیش به یه دختر علاقه مند شدم و باهاش ازدواج کردم ولی اون وقتی فهمید من مافیام باهام کات کرد و از اون به بعد دیگه ندیدمش ولی چندوقت پیش متوجه شدم من یه دختر دارم که مینجی(دوستدخترش که ولش کرد) اصلا بهم راجبش نگفته بود واسه همین تصمیم گرفتم بیارمش پیش خودم چون شنیده بودم وضع مالی مینجی زیاد خوب نیست و نمیتونه مراقب دخترمون باشه پس به افرادم دستور دادم ا/ت رو واسم بیارن
ویو ا/ت:
همینطور داشتم با خودم حرف میزدم که یهو صدای یه نفر رو شنیدم
کوک: همیشه انقدر پرحرفی؟
ا/ت: تو کی هستی؟
کوک: واو خیلی شبیه مامانتی ولی از لحاظ رفتار اصلا شبیهاش نیستی
ا/ت: تو کی هستی؟ مامان منو از کجا میشناسی؟ من کجام؟
(راستی بچهها ا/ت اینجا ۱۶ سالشه)
کوک: خب اسم من جونگکوکه و الان بهتره در این حد بدونی که قبلا با مامانت دوست بودم
ا/ت: چرا من اینجام؟ چی میخوای پول؟
کوک: اول اینکه من خودم پول دارم و باج گیر نیستم که پول بخوام فقط بودن اینجایی چون قراره از این به بعد همینجا زندگی کنی
ا/ت: منظورت چیه؟
کوک: بزودی میفهمی
داشت قدم قدم میومد نزدیکم و منم هی میرفتم عقب که یهو پام به فرش گیر کرد و خوردم زمین اونم اومد بالا سرم و گفت:
کوک: یادت باشه اگر خیلی سوال بپرسی تضمین نمیکنم اتفاقی واست نیفته اینجا فقط هرچی من میگم باید بگی چشم (آروم و خطرناک) فهمیدی؟ (داد)
ا/ت:.......
وقتی والدینت جدا شده بودن و بابات....
ویو ا/ت:
اون یه تفنگ به کمربندش بسته بود. تازه متوجه شدم من چرا اینجام. اونا منو دزدیده بودن ولی آخه چرا چیزی یادم نمیاد؟ هوففف دارم کلافه میشم
ا/ت: تو کی هستی؟ من چرا اینجام؟ با من چیکار دارید؟
مرد: الکی سوال نپرس. بیا بریم رئیس کارت داره
ا/ت: تا وقتی نگی من چرا اینجام، هیچجا نمیام
مرد: منم نمیدونم ولی اگر دلت خواست میتونی از رئیس بپرسی حالا هم بیا بریم وگرنه مجبور میشم به زور ببرمت
ا/ت: باشه میام
منو برد بیرون و سوار یه ماشین کرد
خودش هم نشست جلو و راه افتادیم
تو راه هرچقدر ازش سوال پرسیدم جواب نداد
تا اینکه بالاخره رسیدیم. رفتم بیرون و با یه ساختمون بلند مشکی مواجه شدم. خیلی بزرگ بود. یعنی میخوان باهام چیکار کنن؟
رفتیم به طبقه آخر
منو برد داخل یکی از خونهها
ا/ت: اینجا کجاست؟
که یدفعه مرد رفت بیرون
ا/ت: صبر کن آهای با تو ام (نسبتاً بلند
ا/ت: ای بابا چرا یهنفر بهم نمیگه اینجا چه خبره (کلافه
ویو کوک:
من یه مافیام و ۱۷ سال پیش به یه دختر علاقه مند شدم و باهاش ازدواج کردم ولی اون وقتی فهمید من مافیام باهام کات کرد و از اون به بعد دیگه ندیدمش ولی چندوقت پیش متوجه شدم من یه دختر دارم که مینجی(دوستدخترش که ولش کرد) اصلا بهم راجبش نگفته بود واسه همین تصمیم گرفتم بیارمش پیش خودم چون شنیده بودم وضع مالی مینجی زیاد خوب نیست و نمیتونه مراقب دخترمون باشه پس به افرادم دستور دادم ا/ت رو واسم بیارن
ویو ا/ت:
همینطور داشتم با خودم حرف میزدم که یهو صدای یه نفر رو شنیدم
کوک: همیشه انقدر پرحرفی؟
ا/ت: تو کی هستی؟
کوک: واو خیلی شبیه مامانتی ولی از لحاظ رفتار اصلا شبیهاش نیستی
ا/ت: تو کی هستی؟ مامان منو از کجا میشناسی؟ من کجام؟
(راستی بچهها ا/ت اینجا ۱۶ سالشه)
کوک: خب اسم من جونگکوکه و الان بهتره در این حد بدونی که قبلا با مامانت دوست بودم
ا/ت: چرا من اینجام؟ چی میخوای پول؟
کوک: اول اینکه من خودم پول دارم و باج گیر نیستم که پول بخوام فقط بودن اینجایی چون قراره از این به بعد همینجا زندگی کنی
ا/ت: منظورت چیه؟
کوک: بزودی میفهمی
داشت قدم قدم میومد نزدیکم و منم هی میرفتم عقب که یهو پام به فرش گیر کرد و خوردم زمین اونم اومد بالا سرم و گفت:
کوک: یادت باشه اگر خیلی سوال بپرسی تضمین نمیکنم اتفاقی واست نیفته اینجا فقط هرچی من میگم باید بگی چشم (آروم و خطرناک) فهمیدی؟ (داد)
ا/ت:.......
- ۹.۹k
- ۱۶ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط