قلب سیاه pt

قلب سیاه pt21
آت نمیدونست داره زیاده روی می‌کنه یا نه ولی از اینکه جونکوک بعد از فهمیدن رازش چه رفتاری داره میترسید ، میترسید دوباره ولش کنه، از کجا معلوم شاید واقعا ولش کنه...
ساعت تقریبا 11 شب بود و آت هنوز داشت تو خیابون ها میچرخید، مقصد مشخصی نداشت ، حتی حواسش نبود که داره رانندگی می‌کنه فقط به جلو خیره شده بود که و با دست چپش که روی فرمون بود جهت ماشین رو عوض میکرد و از این کوچه به اون کوچه میرفت.
.
جونکوک زودتر از آت رفته بود خونه ، رفت تو آشپز خونه تا یه قرص برای بهتر شدن سردردش پیدا کنه.
تمام کشو هارو کشت تا به آخرین کشو رسید ، البته آرزو میکرد که هیچ‌ وقت بازش نمی‌کرد ، تو اون کشو پر بود از انواع و اقسام قرص البته به علاوه پاکت سیگار ، میخواست پاکت رو برداره که صدای باز شدن در اومد و سریع کشو رو بست و لیوان آبی که دستش بود رو گذاشت رو میز از آشپزخونه اومد بیرون و نگاهشون به هم خورد
+چیزی شده
_نه
جونکوک رفت رو کاناپه نشست و سعی کرد خودشو با نگاه کردن به تلویزیون مشغول کنه.
آت بعد از اینکه لباسشو عوض کرد رفت رو کاناپه نشست و با گوشیش ور رفت .
بعد 20 دقیقا گوشی جونکوک با یه شماره ناشناس زنگ خورد
_بله
$سلام
جونکوک با تعجب به آت نگاه کرد و آت متوجه موضوع شد و سریع نزدیک جونکوک شد و جونکوک هم گوشیو گذاشت رو اسپیکر
-چیه
$نکنه میخوای عاقبتت مثل برادرت شه
_برای چی
$مگه بهت نگفتم نزدیک اون دختر نشو ، بهتره رو حرف عموت حرف نزنی
و بعد هم گوشیو قطع کرد
_بهت که گفته بودم بخاطر خودت رفتم
+شمارشو بده ردیابی کنم
_نمیخوام زحمت بکشی، سیمکارتشو میسوزونه
+همیشه بهت زنگ میزنه
_فقط موقع هایی که میخواد تهدید کنه
آت تنها چیزی که تو سرش می‌گذشت گرفتن اون مرتیکه بود و جونکوک فقط نگاه آت میکرد ، تمام اعضا صورتشو نگاه میکرد که چقد تو این مدت قشنگتر شده بود.
دیدگاه ها (۳)

قلب سیاه pt22_چیکار میخوای کنی+باید زنگ بزنم سازمان تا گوشیت...

قلب سیاه pt23جونکوک آت باهم غذاشونو خورد و بعد از جمع کردن م...

قلب سیاهpt20_اتبا صدای جونکوک به خودش اومد جونکوک یکم از آت ...

قلب سیاهpt19افتاد رو زمین و جونکوک هم سریع رفت پیشش ، اسپری ...

عشق چیز خوبیه پارت ۵ که یهو یه پسری رو دیدم که قیافش برام اش...

دوست پسر دمدمی مزاج

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط