قلب سیاه pt23
قلب سیاه pt23
جونکوک آت باهم غذاشونو خورد و بعد از جمع کردن میز رفتن نشستن رو کاناپه
_بریم بیرون
+نه نمیشه ، خطرناکه
_نیست ، چیزی نمیشه بلند شو بریم
+نه هیچ جا نمیریم
_اگه قرار بود اتفاقی بی افته تا الان می افتاد ، بلند شو
جونکوک دست آت رو گرفت با خودش کشوند تا دم در اتاق
_برو لباساتو عوض کن
هولش داد تو اتاق بعدشم درو بست
بعد چند دقیقه آت اومد بیرون و از خونه زدن بیرون
+کجا میریم
_نمیدونم تو نظری نداری
+نه
_عالیه
همینطوری تو داشتن به راهشون ادامه میدادن که آت یه پاساژ رو دید
+میگم بریم اون پاساژه یکم خرید کنیم
_خوبه ، بریم
جونکوک رفت سمت پاساژ و بعد پارک کردن ماشین توی پارکینگ پیاده شدن و رفتن طبقه بالا
_چی بخریم
+یکم خوراکی بگیریم
_پس من برم یه چرخ بردارم
جونکوک رفت تا یه چرخ برای خریداشون برداره.
با آت شروع کردن نگاه کردن به غرفه ها
_ات
+هوم
_پشتتو کن بهم
+چرا
_بکن
آت جلو جونکوک وایساد و به ثانیه نکشید که احساس کرد تو هوا، کوک آت رو بغل کرد و گذاشت تو سبد
+چیکار میکنی
_یکم بشینی چی میشه
+خب اونوقت خوراکی هارو کجا میزاری
_باورم نمیشه ،خوراکیا مهمترن؟
+صددرصد
_میزاریم کنارت یا رو پات
+خب پام درد میگیره
_کم حرف بزن
جونکوک شروع کرد به هول دادن سبد و از بین آبمیوه ها چندتا بسته شیر موز و چندتا شوکولات و خوراکی های دیگه هم برداشتن و رفتن حساب کردن.
جونکوک تا ماشین سبد رو با خودشون آورد و بعد اینکه خوراکی هارو گذاشت تو ماشین کمک آت کرد تا از سبد بیاد پایین
_بیا این شیر موز رو بخور
+ممنون
_خب این از خرید ، دیگه کجا بریم
+مثل اینکه خیالت خیلی راحته ها ، مثلا تو الان باید ترسیده باشی که نکنه بکشنت
_یه پلیس کنارمه خب از چی باید بترسم
+خب شاید اون پلیسم نتونه کاری کنه
آت زودتر رفت سوار ماشین شد و بعدشم جونکوک سوار شد.
جونکوک آت باهم غذاشونو خورد و بعد از جمع کردن میز رفتن نشستن رو کاناپه
_بریم بیرون
+نه نمیشه ، خطرناکه
_نیست ، چیزی نمیشه بلند شو بریم
+نه هیچ جا نمیریم
_اگه قرار بود اتفاقی بی افته تا الان می افتاد ، بلند شو
جونکوک دست آت رو گرفت با خودش کشوند تا دم در اتاق
_برو لباساتو عوض کن
هولش داد تو اتاق بعدشم درو بست
بعد چند دقیقه آت اومد بیرون و از خونه زدن بیرون
+کجا میریم
_نمیدونم تو نظری نداری
+نه
_عالیه
همینطوری تو داشتن به راهشون ادامه میدادن که آت یه پاساژ رو دید
+میگم بریم اون پاساژه یکم خرید کنیم
_خوبه ، بریم
جونکوک رفت سمت پاساژ و بعد پارک کردن ماشین توی پارکینگ پیاده شدن و رفتن طبقه بالا
_چی بخریم
+یکم خوراکی بگیریم
_پس من برم یه چرخ بردارم
جونکوک رفت تا یه چرخ برای خریداشون برداره.
با آت شروع کردن نگاه کردن به غرفه ها
_ات
+هوم
_پشتتو کن بهم
+چرا
_بکن
آت جلو جونکوک وایساد و به ثانیه نکشید که احساس کرد تو هوا، کوک آت رو بغل کرد و گذاشت تو سبد
+چیکار میکنی
_یکم بشینی چی میشه
+خب اونوقت خوراکی هارو کجا میزاری
_باورم نمیشه ،خوراکیا مهمترن؟
+صددرصد
_میزاریم کنارت یا رو پات
+خب پام درد میگیره
_کم حرف بزن
جونکوک شروع کرد به هول دادن سبد و از بین آبمیوه ها چندتا بسته شیر موز و چندتا شوکولات و خوراکی های دیگه هم برداشتن و رفتن حساب کردن.
جونکوک تا ماشین سبد رو با خودشون آورد و بعد اینکه خوراکی هارو گذاشت تو ماشین کمک آت کرد تا از سبد بیاد پایین
_بیا این شیر موز رو بخور
+ممنون
_خب این از خرید ، دیگه کجا بریم
+مثل اینکه خیالت خیلی راحته ها ، مثلا تو الان باید ترسیده باشی که نکنه بکشنت
_یه پلیس کنارمه خب از چی باید بترسم
+خب شاید اون پلیسم نتونه کاری کنه
آت زودتر رفت سوار ماشین شد و بعدشم جونکوک سوار شد.
۶.۲k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.