قلب سیاهpt20
قلب سیاهpt20
_ات
با صدای جونکوک به خودش اومد
جونکوک یکم از آت فاصله گرفت و خم شد تا با آت هم قد بشه
_میدونم خیلی بهت آسیب زدم ، ولی مجبور بودم ، اگه میموندم سه برابر اسیب میدیدی ، تو اون یارو رو نمیشناسی نمیدونی چقدر میتونه خطرناک باشه
+ازم متنفر میشی
آت با صدای آروم ولی شنوا گفت و جونکوک گیج شد
_چی
+ازم متنفر میشی
_چرا
آت با چشمای اشکی صورتشو گرفت بالا همون فاصله که باهم داشتنو با بغل کردن جونکوک به صفر رسوند
+میشه همینطوری بمونی
_نمیخوای بگی چی شده
+بعدا میفهمی
جونکوک خودشم نمیدونست چی شده ، باید از جیمین میپرسید؟
.
بعد از چند دقیقه از بغل جونکوک اومد بیرون ، ازش یکم فاصله گرفت تا از اتاق بره بیرون ولی جونکوک مانعش شد
_وایسا
+چرا
_بزار لباسمو عوض کنم بریم بیرون ، کار دارم
جونکوک رفت تا لباسشو عوض کنه ، آت هم رو تخت نشست
که بعد چند دقیقه جونکوک اومد. بیرون و دست آت رو گرفت و برد تو ماشین
+دستمو ول کن چیکار میکنی
_نمیتونم دستتو بگیرم
+...
_ات با توام
+...
-میدونم آسیب دیدی تو این چند سال ولی دیگه نمیتونی انقد بی رحم باشی
+تو این مدت تو به اندازه من سختی نکشیدی.
-اتفاقا سخت بود خیلیم سخت گذشت ، اما من وانمود کردم حالم خوبه
جونکوک رفت تو ماشین نشست ، تنها کاری که تونست بکنه این بود که از جونکوک دور بشه ، البته از اینم نگذریم که جونکوک انتظار همچین رفتار رو داشت و بدون اینکه بخواد تلاش کنه سریع از اونجا رفت، آت هم سوار ماشین خودش شد و از پارکینگ سازمان خارج شد .
_ات
با صدای جونکوک به خودش اومد
جونکوک یکم از آت فاصله گرفت و خم شد تا با آت هم قد بشه
_میدونم خیلی بهت آسیب زدم ، ولی مجبور بودم ، اگه میموندم سه برابر اسیب میدیدی ، تو اون یارو رو نمیشناسی نمیدونی چقدر میتونه خطرناک باشه
+ازم متنفر میشی
آت با صدای آروم ولی شنوا گفت و جونکوک گیج شد
_چی
+ازم متنفر میشی
_چرا
آت با چشمای اشکی صورتشو گرفت بالا همون فاصله که باهم داشتنو با بغل کردن جونکوک به صفر رسوند
+میشه همینطوری بمونی
_نمیخوای بگی چی شده
+بعدا میفهمی
جونکوک خودشم نمیدونست چی شده ، باید از جیمین میپرسید؟
.
بعد از چند دقیقه از بغل جونکوک اومد بیرون ، ازش یکم فاصله گرفت تا از اتاق بره بیرون ولی جونکوک مانعش شد
_وایسا
+چرا
_بزار لباسمو عوض کنم بریم بیرون ، کار دارم
جونکوک رفت تا لباسشو عوض کنه ، آت هم رو تخت نشست
که بعد چند دقیقه جونکوک اومد. بیرون و دست آت رو گرفت و برد تو ماشین
+دستمو ول کن چیکار میکنی
_نمیتونم دستتو بگیرم
+...
_ات با توام
+...
-میدونم آسیب دیدی تو این چند سال ولی دیگه نمیتونی انقد بی رحم باشی
+تو این مدت تو به اندازه من سختی نکشیدی.
-اتفاقا سخت بود خیلیم سخت گذشت ، اما من وانمود کردم حالم خوبه
جونکوک رفت تو ماشین نشست ، تنها کاری که تونست بکنه این بود که از جونکوک دور بشه ، البته از اینم نگذریم که جونکوک انتظار همچین رفتار رو داشت و بدون اینکه بخواد تلاش کنه سریع از اونجا رفت، آت هم سوار ماشین خودش شد و از پارکینگ سازمان خارج شد .
۵.۶k
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.