فرشته نجات( پارت ۸)
فرشته نجات( پارت ۸)
دوروز بعد
صبح زود بیدار شدم در اتاقمو باز کردم که یونگی رو جلوی اتاقم دیدم
& سلام
* وای خدا ترسیدم مگه شما نباید سرکار باشین
& نه فعلا نمیرم فردا صبح قراره بریم
* زمانش عوض شد
& اره
* عه چه بهتر
من و یونگی امروز رفتیم بیرون خرید کردیم کلی خندیدیم رفتیم شهربازی نوبت چرخ وفلک رسید دوتامون رفتیم سوار شدیم وقتی به آخرین نقطه رسیدیم یونگی نزدیکم شد و لباش رو گذاشت رو لبام
* چیکار میکنی
& ا.ت برام سخته بهت بگم ولی من عاشقت شدم
* چییی
این خبر منو شکه کرد همونجوری با تعجب و علامت سوالی که بالای سرم بود بهش نگاه کردم
& میشه واقعا دوست دخترم باشی
* م.....م......من باید فکر کنم
& باشه هرچقدر وقت میخوای بهت میدم تا بهش فکر کنی
شب شده بود رفتیم عمارت من هنوز تو شک بودم رفتم توی اتاقم و تا میتونستم فکر کردم
صبح
بیدار شدم و رفتم پایین یونگی منتظرم بود
(چند روز بعد)
من همش از یونگی فرار میکنم تا ازم نپرسه جوابم چیه چون کاملا گیجم داشتم میرفتم بیرون یونگی هم داشت بر میگشت توی اتاق هتل(ا.ت و یونگی باهم تویه اتاقت) بازوم رو گرفت و منو برد توی اتاق هرچی بهش گفتم ولم کن گوش نکرد رفتیم توی اتاق منو چسبوند به دیوار
& تا کی میخوای از دستم فرار کنی ها نمیخوای جواب منو بدی
* ببخشید اما من واقعا گیج شدم یهو بهم اعتراف کردین عاشقمین من چی میتونم بگم
& اگه نمیخوای جواب بدی پس مجبورم یه کاری کنم که کاملا ماله خودم بشی
لبش کوبوند به لبام و وحشیانه میبوسید منم بی اختیار همکاری میکردم
& میخوای ادامش بدین
* اره
نمیدونم چی میگفتم انگار کنترلم دست خودم نبود
منو برد انداختم روی تخت و رون خیمه زد اون لباس منو در میاورد و منم یکی یکی دکمه های پیراهنش رو باز میکردم ...سانسور ...
... پرش زمانی ...
توم خالی کرد و کشید بیرون
& دلت درد میکنه
* اره اولین بارم بود دلم بدجور درد میکنه منو برد حموم و زیر دلم رو ماساژ میداد
دوروز بعد
صبح زود بیدار شدم در اتاقمو باز کردم که یونگی رو جلوی اتاقم دیدم
& سلام
* وای خدا ترسیدم مگه شما نباید سرکار باشین
& نه فعلا نمیرم فردا صبح قراره بریم
* زمانش عوض شد
& اره
* عه چه بهتر
من و یونگی امروز رفتیم بیرون خرید کردیم کلی خندیدیم رفتیم شهربازی نوبت چرخ وفلک رسید دوتامون رفتیم سوار شدیم وقتی به آخرین نقطه رسیدیم یونگی نزدیکم شد و لباش رو گذاشت رو لبام
* چیکار میکنی
& ا.ت برام سخته بهت بگم ولی من عاشقت شدم
* چییی
این خبر منو شکه کرد همونجوری با تعجب و علامت سوالی که بالای سرم بود بهش نگاه کردم
& میشه واقعا دوست دخترم باشی
* م.....م......من باید فکر کنم
& باشه هرچقدر وقت میخوای بهت میدم تا بهش فکر کنی
شب شده بود رفتیم عمارت من هنوز تو شک بودم رفتم توی اتاقم و تا میتونستم فکر کردم
صبح
بیدار شدم و رفتم پایین یونگی منتظرم بود
(چند روز بعد)
من همش از یونگی فرار میکنم تا ازم نپرسه جوابم چیه چون کاملا گیجم داشتم میرفتم بیرون یونگی هم داشت بر میگشت توی اتاق هتل(ا.ت و یونگی باهم تویه اتاقت) بازوم رو گرفت و منو برد توی اتاق هرچی بهش گفتم ولم کن گوش نکرد رفتیم توی اتاق منو چسبوند به دیوار
& تا کی میخوای از دستم فرار کنی ها نمیخوای جواب منو بدی
* ببخشید اما من واقعا گیج شدم یهو بهم اعتراف کردین عاشقمین من چی میتونم بگم
& اگه نمیخوای جواب بدی پس مجبورم یه کاری کنم که کاملا ماله خودم بشی
لبش کوبوند به لبام و وحشیانه میبوسید منم بی اختیار همکاری میکردم
& میخوای ادامش بدین
* اره
نمیدونم چی میگفتم انگار کنترلم دست خودم نبود
منو برد انداختم روی تخت و رون خیمه زد اون لباس منو در میاورد و منم یکی یکی دکمه های پیراهنش رو باز میکردم ...سانسور ...
... پرش زمانی ...
توم خالی کرد و کشید بیرون
& دلت درد میکنه
* اره اولین بارم بود دلم بدجور درد میکنه منو برد حموم و زیر دلم رو ماساژ میداد
۷۷.۵k
۰۳ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.