خاطرات یک آرمی فصل ۴ پارت ۶
خاطرات یک آرمی فصل ۴ پارت ۶
با این لحن مهربونم نیشش تا بناگوش وا شد و با یه لبخنده شل و ول بهم خیره شد.
خدایی انقدر که الان داشتم برا ابن عشقوه میریختم برای خواستگارام انقدر با ناز حرف نمیزدم!
یکم بهم شک کرد و دوباره به دسر نگاه کرد.
_نکنه سم ریخته باشی داخلش؟
+واا.. عزیزم آخه چجوری میتونم اینکارو باهات بکنم؟
_نمیدونم تو آخه یکم تخته هات کمه..
نههههه! خدایی خیلی جلوی خودمو گرفتم..
دیگه داره زیاده روی میکنه!
+اِااااه.. پس من تخته هام کمه!
لیوان گرفتمو با دستام پرت کردم تو صورتشو تمام محتویاتشو رو سرش خالی کردم.
+ای بابا! صبر کن یکم دیگه اش مونده
قاشقو برداشتم و موزهایی که به تهِ لیوان گیر کرده بود رو روی سره مبارکش انداختم.
+حالا میتونید از دسرتون لذت ببرید.
هنوز تو شوک بود و نمیدونست چه عکس العملی باید نشون بده.
عررر خداا ! یعنی هر عکس هآت و اهم اهم... که از این شخص دیده بودم با دیدن این چهره اش از ذهنم پرید!
اه وا!! این دوده داره از کجا میاد؟
اِه از سره اونوو داره بلند میشه! الفراررررر برقرارررررر!!!!
_صب کن وانیااااااا! فقط دستم بهت برسهههههههه!
+رومو برگردوندم و خواستم براش زبون در بیارم که زیرپام خلی شد و تو هوا معلق شدم.
+آاای.. کمرم
رومو برگردوندم!
+اه وانی شاسکول.. پله به این بزرگی رو جلو پات ندیدی؟؟
خودااا چقد درد میکنههههههه!
جینجین: اه وانی خوبی؟ چجوری از اینجا افتادی؟؟
+به من دست نزنیااااا! ام جی رو خبر کن!
جینجین: واا من که هستم چرا ام جی؟ صبر کن الان بلندت میکنم
+نههههههههههههههههه!"
با حیرت بهم نگاه کرد
+من هپی ویروسمو موخااام! اون باید بیاد منو بلند کنه!
جینجین: برم اونوو رو صدا کنم؟
+نهههههههههههههه!!!!!!!
باز با شک چهرهشو برگردوند
+اون عامل افتادنمه! پسره ی چلمنگ منو انداخته و خودش معلوم نیست کودوم گوری رفته! ولم کن اه!
به سختی خودمو کشیدم بالا
+آاای مامی! کجایی کمره دختره یه دونهات رو شکوندن!
برگشتم تو اتاق
+نهنه! من دیگه یه لحظه هم تو این خراب شده نمیمونمممم!
چمدونمو از کمد برداشتمو تمام لباسامو توش خالی کردم.
حتی فرصت نداشتم تا کنم!
با عصبانیت تمام خرت و پرتامو جمع میکردم
امجی: اه وانی داری چیکار میکنی؟
+دارم از این جهنم دره فرار میکنم!
امجی: واا میخوای کجا بری؟
+من از تو نظر خواستم جناب میونگ جون؟؟؟؟؟
....
.
.
.
.
با این لحن مهربونم نیشش تا بناگوش وا شد و با یه لبخنده شل و ول بهم خیره شد.
خدایی انقدر که الان داشتم برا ابن عشقوه میریختم برای خواستگارام انقدر با ناز حرف نمیزدم!
یکم بهم شک کرد و دوباره به دسر نگاه کرد.
_نکنه سم ریخته باشی داخلش؟
+واا.. عزیزم آخه چجوری میتونم اینکارو باهات بکنم؟
_نمیدونم تو آخه یکم تخته هات کمه..
نههههه! خدایی خیلی جلوی خودمو گرفتم..
دیگه داره زیاده روی میکنه!
+اِااااه.. پس من تخته هام کمه!
لیوان گرفتمو با دستام پرت کردم تو صورتشو تمام محتویاتشو رو سرش خالی کردم.
+ای بابا! صبر کن یکم دیگه اش مونده
قاشقو برداشتم و موزهایی که به تهِ لیوان گیر کرده بود رو روی سره مبارکش انداختم.
+حالا میتونید از دسرتون لذت ببرید.
هنوز تو شوک بود و نمیدونست چه عکس العملی باید نشون بده.
عررر خداا ! یعنی هر عکس هآت و اهم اهم... که از این شخص دیده بودم با دیدن این چهره اش از ذهنم پرید!
اه وا!! این دوده داره از کجا میاد؟
اِه از سره اونوو داره بلند میشه! الفراررررر برقرارررررر!!!!
_صب کن وانیااااااا! فقط دستم بهت برسهههههههه!
+رومو برگردوندم و خواستم براش زبون در بیارم که زیرپام خلی شد و تو هوا معلق شدم.
+آاای.. کمرم
رومو برگردوندم!
+اه وانی شاسکول.. پله به این بزرگی رو جلو پات ندیدی؟؟
خودااا چقد درد میکنههههههه!
جینجین: اه وانی خوبی؟ چجوری از اینجا افتادی؟؟
+به من دست نزنیااااا! ام جی رو خبر کن!
جینجین: واا من که هستم چرا ام جی؟ صبر کن الان بلندت میکنم
+نههههههههههههههههه!"
با حیرت بهم نگاه کرد
+من هپی ویروسمو موخااام! اون باید بیاد منو بلند کنه!
جینجین: برم اونوو رو صدا کنم؟
+نهههههههههههههه!!!!!!!
باز با شک چهرهشو برگردوند
+اون عامل افتادنمه! پسره ی چلمنگ منو انداخته و خودش معلوم نیست کودوم گوری رفته! ولم کن اه!
به سختی خودمو کشیدم بالا
+آاای مامی! کجایی کمره دختره یه دونهات رو شکوندن!
برگشتم تو اتاق
+نهنه! من دیگه یه لحظه هم تو این خراب شده نمیمونمممم!
چمدونمو از کمد برداشتمو تمام لباسامو توش خالی کردم.
حتی فرصت نداشتم تا کنم!
با عصبانیت تمام خرت و پرتامو جمع میکردم
امجی: اه وانی داری چیکار میکنی؟
+دارم از این جهنم دره فرار میکنم!
امجی: واا میخوای کجا بری؟
+من از تو نظر خواستم جناب میونگ جون؟؟؟؟؟
....
.
.
.
.
۲۵.۸k
۱۸ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.