خاطرات یک آرمی فصل ۴ پارت ۵
خاطرات یک آرمی فصل ۴ پارت ۵
دوباره به ام جی نگاه کردم با عشقو پراشتها لیوان شربتی که براش درست کرده بودم رو سر میکشید.
انگار که یک پسربچه داشته باشیو مراقبش باشی..(بیاین بچههاا! بیاین و تحویل بگیرید!!! طرف ازش بزرگتره میگه واسم مثه بچمه! اوففف خدا من چجوری این موجوده خیالی رو خلق کردم؟؟ تو ساختن شخصیتش با خودم چه فکری میکردم!؟ خدایا به وانیا عقل بده!!! به روی قشنگه خودت بزرگترین دعامه!)
دره اتاق ام جی و بستمو دوباره سینی رو تو دستم جا به جا کردم
اونوو: معلوم هس چیکار داری میکنی؟
+کاره عجیبیه؟!
اونوو: تو الان تقریباً دو روزه اینجایی اما همه ی وقتت رو تو اتاق میونگ جون میگذرونی!
با بی حوصلگی با چشام براندازش کردم و گفتم:
+خب الان غیرتتون زده بالا یا چی؟
با خشم بهم خیره شد.
نیشخنده کش داری زدمو از کنارش رد شدم.
خب پس برا من قلدری میکنی جناب چا اون وو؟؟ تو فقط صبر کن ببین چه آشی برات بپزم!!
رفتم سمت آشپزخونه.. خب خب! ببینیم اینجا چی داریم..
دره یخچال رو باز کردمو انواع میوهها رو از داخلش بیرون کشیدم
خب موز، توت فرنگی، آناناس، تمشک، طالبی، انبه
همشون رو چند تیکه کردمو داخل یک لیوان ریختم.
خب بستنی هم بیاریم!
بستنی کاکائویی رو از فریزر جدا کردمو توی لیوان ریختم
خب سس شکلاتی کجاست؟!
با اشتها سس رو روی خوشمزه ترین دسر دنیا ریختم
حالا خامه میخوایم!
خامه رو روی سرش باسلیقه پخش کردمو روی تهش یک شاخه گیلاس گذاشتم.
اهههه! چقدر تو خوشکل و هوسانگیز شدی لعنتی!!
اوممم حیف که باید خرابت کنم..
دسر قشنگمو روی یک سینی گذاشتمو بردم سمت اتاق سوهو الکیه!
اههه. یکم نقش بازی کن وانی تا نقشهات خوب پیش بره
دره اتاقو زدم منتظره اجازه ی ورود به اتاقش شدم.
ناموصاً اگه اینجا خوابگاه اعضا بود به قول شوگا مثه گاو شیرجه میاوردم تو اتاقشون حتی چندبار که بدون در زدن رفته بودم تو اتاقشون و خلاصه لخته هوبی و نامجون رو دیده بودم. آره از اون موقع آدم شدم در میزنم! هرچند برای یه آرمی همچین صحنه هایی... بیخیال! زیاد به این حرفم توجه نکنید..
_بیا تو..
دره اتاق رو با نازه خاصی باز کردم.
داشت کتاب میخوند و با دیدن من رفت تو مرکز عمودی (یه جاییه که دنباله دار دنیاهای خیالیه.. همون مجذوب و متعجب میشه بهش گفت.. خودم اختراعش کردم، قشنگه نه؟! بلههه! مرسی مرسی..باید واس خودم برم یه فرهنگ لغت بزنم!)
نگاشو ازم گرفت و به دسر قشنگم نگاه کرد
_عاممم.. این برای منه؟
صدامو از همیشه نازک تر کردمو گفتم
+معلومه که آره
با این لحن مهربونم نیشش تا بناگوش وا شد و با یه لبخنده شل و ول بهم خیره شد.
خدایی انقدر که الان داشتم برا ابن عشقوه میریختم برای خواستگارام انقدر با ناز حرف نمیزدم!
.....
.
.
.
.
.
دوباره به ام جی نگاه کردم با عشقو پراشتها لیوان شربتی که براش درست کرده بودم رو سر میکشید.
انگار که یک پسربچه داشته باشیو مراقبش باشی..(بیاین بچههاا! بیاین و تحویل بگیرید!!! طرف ازش بزرگتره میگه واسم مثه بچمه! اوففف خدا من چجوری این موجوده خیالی رو خلق کردم؟؟ تو ساختن شخصیتش با خودم چه فکری میکردم!؟ خدایا به وانیا عقل بده!!! به روی قشنگه خودت بزرگترین دعامه!)
دره اتاق ام جی و بستمو دوباره سینی رو تو دستم جا به جا کردم
اونوو: معلوم هس چیکار داری میکنی؟
+کاره عجیبیه؟!
اونوو: تو الان تقریباً دو روزه اینجایی اما همه ی وقتت رو تو اتاق میونگ جون میگذرونی!
با بی حوصلگی با چشام براندازش کردم و گفتم:
+خب الان غیرتتون زده بالا یا چی؟
با خشم بهم خیره شد.
نیشخنده کش داری زدمو از کنارش رد شدم.
خب پس برا من قلدری میکنی جناب چا اون وو؟؟ تو فقط صبر کن ببین چه آشی برات بپزم!!
رفتم سمت آشپزخونه.. خب خب! ببینیم اینجا چی داریم..
دره یخچال رو باز کردمو انواع میوهها رو از داخلش بیرون کشیدم
خب موز، توت فرنگی، آناناس، تمشک، طالبی، انبه
همشون رو چند تیکه کردمو داخل یک لیوان ریختم.
خب بستنی هم بیاریم!
بستنی کاکائویی رو از فریزر جدا کردمو توی لیوان ریختم
خب سس شکلاتی کجاست؟!
با اشتها سس رو روی خوشمزه ترین دسر دنیا ریختم
حالا خامه میخوایم!
خامه رو روی سرش باسلیقه پخش کردمو روی تهش یک شاخه گیلاس گذاشتم.
اهههه! چقدر تو خوشکل و هوسانگیز شدی لعنتی!!
اوممم حیف که باید خرابت کنم..
دسر قشنگمو روی یک سینی گذاشتمو بردم سمت اتاق سوهو الکیه!
اههه. یکم نقش بازی کن وانی تا نقشهات خوب پیش بره
دره اتاقو زدم منتظره اجازه ی ورود به اتاقش شدم.
ناموصاً اگه اینجا خوابگاه اعضا بود به قول شوگا مثه گاو شیرجه میاوردم تو اتاقشون حتی چندبار که بدون در زدن رفته بودم تو اتاقشون و خلاصه لخته هوبی و نامجون رو دیده بودم. آره از اون موقع آدم شدم در میزنم! هرچند برای یه آرمی همچین صحنه هایی... بیخیال! زیاد به این حرفم توجه نکنید..
_بیا تو..
دره اتاق رو با نازه خاصی باز کردم.
داشت کتاب میخوند و با دیدن من رفت تو مرکز عمودی (یه جاییه که دنباله دار دنیاهای خیالیه.. همون مجذوب و متعجب میشه بهش گفت.. خودم اختراعش کردم، قشنگه نه؟! بلههه! مرسی مرسی..باید واس خودم برم یه فرهنگ لغت بزنم!)
نگاشو ازم گرفت و به دسر قشنگم نگاه کرد
_عاممم.. این برای منه؟
صدامو از همیشه نازک تر کردمو گفتم
+معلومه که آره
با این لحن مهربونم نیشش تا بناگوش وا شد و با یه لبخنده شل و ول بهم خیره شد.
خدایی انقدر که الان داشتم برا ابن عشقوه میریختم برای خواستگارام انقدر با ناز حرف نمیزدم!
.....
.
.
.
.
.
۳۵.۶k
۱۷ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.