گرگ ومیش پارت۷
گرگ ومیش پارت۷
سردی بدن،قدرت،سرعت،میل نداشتن به غذا (همه رو با ترس میگه)خون آشام؟ یعنی جیمین یه خون اشامه؟
تا صبح داشتم فکر میکردم
ویو صبح
بیدار شدم کار لازم رو کردم و داشتم میرفتم دانشگاه که پدر جلو گرفت
@ات خوبی
+آره چطور
@ رنگت پریده و چشات قرمزه
+آره تا دیر وقت بیدار بودم
رفتم آب زدم به صورتم
+خوب شد
@ آره بهتر شد خدافظ
+خدافظ
رسیدم دانشگاه که جیمین رو دیدم
بدون اینکه چیزی بگم از کنارش رد شدم به سمت جنگل رفتم اونم آمد دنبالم که گفتم
+سردی بدن، قدرت،سرعت،غذا نخوردن، عوض شدن رنگ چشم
+چند سالته
۱۷_
+چند وقت ۱۷سالته؟
_خیلی وقته
من میدونم تو چی هستی
_چی
_من چیم ات
_بلد بگو(با صدای بلند)
+خون اشام(آروم)
_بلند تر بگو
+خون آشام(بلند)
_ترسیدی
+نه
_من جزو بزرگترین درنده جهانم ات(بچها جیمین باهرکلمه ای میگه از درختی به درخت دیگه ای میپره)
+میدونم
_ترسیدی
+نه من به تو اعتماد دارم
_خون تو برام مثل دارو هستش
+تو منو نمی خوری
_از کجا میدونی شاید العان تورو کشتم
+من به تو اعتماد دارم
_من ذهن همه رو میخونم اما ذهن تو رو نمیتونم بخونم
+من مشکلی دارم؟
_میگم میکشمت تو میگی مشکل داری
+برای بار هزارم من به تو اعتماد دارم (بلد میگه)
(ادمین:جیمین ات رو با میکنه و از کوه میره بالا )
_درسته ما خون اشامیم اما ما فرق داریم ما فقط خون حیوانات رو میخوریم و کاری با انسان ها نداریم
+چرا توی آفتاب نمیری
جیمین رفت زیر نور ولباسش رو کند
+وای چه بدنی مثل الماسه و میدرخشه
_هه خوبه؟ این بدن یه قاتل ات
+ولی زیباست
_ قیافه ما فرقی با آدم ها نداره اما اگر بریم زیر نور مردم فرق ما رو میفهمن
+میشه بریم العان کلاس شروع میشه
_ حتماً
ات رو گرفتم و شروع به دویدن کردم ات ترسیده بود و فکر میکرد میخوریم به درخت ها برای همین یکم یواش تر رفتم وکلای تمام شدو با بچها حرف زدم که ات میاد پیشم خونه رو تمیز کنن رفتم پیش ات
_ات
+چیه
_من به خانوادم گفتم تو میرایی پیشمون(بچها بین۶پسرامون ۳دخترم هستش)
+خونه شما؟
_اره
+اشکالی نداره؟
_نه گفتم که میایی
+باشه
بچها نظر بدین
اگه خوشتون آمد لایک کنید❤️
#سناریوفنبوی#سناریو#وانشات#فیک
سردی بدن،قدرت،سرعت،میل نداشتن به غذا (همه رو با ترس میگه)خون آشام؟ یعنی جیمین یه خون اشامه؟
تا صبح داشتم فکر میکردم
ویو صبح
بیدار شدم کار لازم رو کردم و داشتم میرفتم دانشگاه که پدر جلو گرفت
@ات خوبی
+آره چطور
@ رنگت پریده و چشات قرمزه
+آره تا دیر وقت بیدار بودم
رفتم آب زدم به صورتم
+خوب شد
@ آره بهتر شد خدافظ
+خدافظ
رسیدم دانشگاه که جیمین رو دیدم
بدون اینکه چیزی بگم از کنارش رد شدم به سمت جنگل رفتم اونم آمد دنبالم که گفتم
+سردی بدن، قدرت،سرعت،غذا نخوردن، عوض شدن رنگ چشم
+چند سالته
۱۷_
+چند وقت ۱۷سالته؟
_خیلی وقته
من میدونم تو چی هستی
_چی
_من چیم ات
_بلد بگو(با صدای بلند)
+خون اشام(آروم)
_بلند تر بگو
+خون آشام(بلند)
_ترسیدی
+نه
_من جزو بزرگترین درنده جهانم ات(بچها جیمین باهرکلمه ای میگه از درختی به درخت دیگه ای میپره)
+میدونم
_ترسیدی
+نه من به تو اعتماد دارم
_خون تو برام مثل دارو هستش
+تو منو نمی خوری
_از کجا میدونی شاید العان تورو کشتم
+من به تو اعتماد دارم
_من ذهن همه رو میخونم اما ذهن تو رو نمیتونم بخونم
+من مشکلی دارم؟
_میگم میکشمت تو میگی مشکل داری
+برای بار هزارم من به تو اعتماد دارم (بلد میگه)
(ادمین:جیمین ات رو با میکنه و از کوه میره بالا )
_درسته ما خون اشامیم اما ما فرق داریم ما فقط خون حیوانات رو میخوریم و کاری با انسان ها نداریم
+چرا توی آفتاب نمیری
جیمین رفت زیر نور ولباسش رو کند
+وای چه بدنی مثل الماسه و میدرخشه
_هه خوبه؟ این بدن یه قاتل ات
+ولی زیباست
_ قیافه ما فرقی با آدم ها نداره اما اگر بریم زیر نور مردم فرق ما رو میفهمن
+میشه بریم العان کلاس شروع میشه
_ حتماً
ات رو گرفتم و شروع به دویدن کردم ات ترسیده بود و فکر میکرد میخوریم به درخت ها برای همین یکم یواش تر رفتم وکلای تمام شدو با بچها حرف زدم که ات میاد پیشم خونه رو تمیز کنن رفتم پیش ات
_ات
+چیه
_من به خانوادم گفتم تو میرایی پیشمون(بچها بین۶پسرامون ۳دخترم هستش)
+خونه شما؟
_اره
+اشکالی نداره؟
_نه گفتم که میایی
+باشه
بچها نظر بدین
اگه خوشتون آمد لایک کنید❤️
#سناریوفنبوی#سناریو#وانشات#فیک
۵.۴k
۰۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.