🄿🅃7

و دوستای پدرم کم کم داشتن میرفتن
یکم دیگه گذشت و جونگ کوک هم رفت
من خیلی راحت شدم ک یهو دیدم مادرم و هیونجین اومدن پیشم
مادر:ا.ت شوگا، جیسو و یجی کجان؟
ا.ت:فرار کردن
مادر:فرار کردننننننن!!! (با تعجب)
هیونجین:حتما هم کار تو بوده اره؟؟
ا.ت:چاره ای نداشتم میترسیدن شوگا رو پدرم بکشه برای همین مجبور شدم بهشون بگم فرار کنن
هیونجین:ا.ت میدونی ک این کارتو اگ پدر بفهمه هر سه تاشونو میکشه و تورو تنبیح میکنه
ا.ت:نگران نباش داداش هیچی نمیشه
پدر مست بود الان هیچی یادش نمیمونه
هیونجین:اگ یادش مونده باشه چی؟؟
ا.ت:اونوقت یه فکری میکنیم
هیونجین رف اتاقش
و مادرم رف تا لباساشو عوض کنه
منم رفتم و لباسای خوابمو پوشیدم(عکس هردوتاشونم میزارم)
لباسامو پوشیدم و در اتاقمو بستم
یکم ب یوتیوب نگا کردم و خوابیدم
خواب دیدم
یه خواب خیلی عجیب...
ک عضو بند مافیا شدم
مادرمو کشتم
و از لحاظ روحی روانی آسیب دیدم
هیونجین رئیس بند مافیا شده.
من جونگ کوکو کشتم
با لیسا دشمن شدیم
و یه عالمه اتفاق های عجیب دیگه ....
صبح ساعت 9 گوشیم زنگ خورد و از خواب بیدار شدم
رفتم صورتمو شستم و با خونوادم صبحونه خوردم
تاحالا نشده ک من با پدرم صبحونه بخورم
چون اون هیچوقت پیش ما نمیمونه
......
ایدامه دالد؛)
دیدگاه ها (۰)

1 ماه گذشت و وقتش رسیده بود ک پدرم پول هارو ب جونگ کوک پس بد...

🄿🅃9

🄿🅃6

🄿🅃5

ویو صبح از خواب بیدار شدم رفتم کارهای مربوطه رو انجام دادم و...

پارت ۷۱ فیک ازدواج مافیایی

پارت ۸۲ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط