پارت ۲۰۷ ( پایانی ) ورژن غمگین!
پارت ۲۰۷ ( پایانی ) ورژن غمگین!
#جونگکوک
رفتم دادگاه و میخواستن حکم اعدامش رو عملی کنن!
به خدا قسم خودم میکشمش خودم باید جونش رو بگیرم ! آوردنش! قیافه شیطان گرفته بود! از اون لبخند های سگی توی صورتش بود. خیلی عصبی بودم. ازشون پرسیدم که میشه من خودم بهش شلیک کنم ! اجازه دادن ( غیر واقعی )
اسلحه رو ازشون گرفتم و گرفتم سمتش !
سوچان: میبینم خیلی داغونی ! خوبه خوبه
من: ساکت شو عوضی اشغال! الان به درک واصل میشی !
سوچان : بکشششش!! منو بفرست پیشش!!
عصبی شدم رفتم جلو و یه تف انداختم توی صورتش و یه مشت محکم زدم بهش !
من: کثافت اشغال!! تو هیچ وقت پیش اون نمیری ! اون پاک و معصوم بود ولی تو یه شیطانی !! امیدوارم اون دنیا خیلی عذاب بکشی که دل منو شکستی و اونو ازم گرفتی !! من بالاخره میتونم! بهش قول دادم ولی برای تو متاسفم !!
سوچان: بکش دیگه !! من خودمو آماده کرده بودم !
سلاح رو مسلح کردم و بهش شلیک کردم ! سه بار هم زدم !
بالاخره مرد! ولی خیلی دیر مرد ! باید زودتر از اینا میکشتمش ! سوفیا رو ازم گرفت ! باید زودتر میمرد!!
سلاح رو پرت کردم روی زمین و از اون ساختمون اومدم بیرون !
رفتم سمت خونه ! تهیونگ و سرین توی خونه بودن ! با دیدن من بلند شدن !
تهیونگ: ک..کوکی !
من: بالاخره مرد ! ولی خیلی دیر !
تهیونگ: ک..کوکی میخوایی بمونم پیشت !؟
من: نه ! برو دیگه ممنونم ازت تهیونگ ولی باید بتونم خودم تنهایی از پسش بر میام! اگه حالم خوب نبود خبرت میکنم !
اومد جلو بغلم کرد. تهیونگ: روی من حساب کن من یه برادر کوچیک تر که بیشتر ندارم مراقب خودت باش و به خودت فشار نیار....
من: باشه تهیونگ نگران نباش !!
رفتن و منو یونا تنها موندیم ...
یونا: ب...بابا؟؟
من: جون بابا؟؟ چیه نفسم؟؟
یونا: م..مامان کوووو؟؟
من: مامان !🥺 هومم رفته سفر یه سفر طولانی !
یونا: کی میاد؟ من: نمیاد ما میریم پیشش تا اون موقع باید به حرفای بابا گوش بدی باشه همه زندگیم؟!
یونا: اههه 😆 باشه... بابا د...دوست دالم
بغلش کردم و موهاشو بو کردم بوی سوفیا میداد ! یکمی قلبم آروم شد .... من: منم دوست دارم تنها دلیل زندگیم !!
سوفیا ازت ممنونم اونو برای من گذاشتی! من میتونم با اون میتونم دوری تورو تحمل کنم! اون منو یاد تو می ندازه! تموم زندگیمو برای اون می زارم!! ر..راستی انتقامت رو هم گرفتم !
نفسم ! از اونجا مراقب ما دوتا باش ! میدونم جای خیلی خوبی هستی! دوست دارم عشق ما هیچ وقت از بین نمی ره!! منتظر من باش میبینمت! تا اون روز خوشگل بمون ! باشه؟!🥺😭
پایان رمان ...
توروخدا حلال کنین اگه گریه انداختمتون !!
#جونگکوک
رفتم دادگاه و میخواستن حکم اعدامش رو عملی کنن!
به خدا قسم خودم میکشمش خودم باید جونش رو بگیرم ! آوردنش! قیافه شیطان گرفته بود! از اون لبخند های سگی توی صورتش بود. خیلی عصبی بودم. ازشون پرسیدم که میشه من خودم بهش شلیک کنم ! اجازه دادن ( غیر واقعی )
اسلحه رو ازشون گرفتم و گرفتم سمتش !
سوچان: میبینم خیلی داغونی ! خوبه خوبه
من: ساکت شو عوضی اشغال! الان به درک واصل میشی !
سوچان : بکشششش!! منو بفرست پیشش!!
عصبی شدم رفتم جلو و یه تف انداختم توی صورتش و یه مشت محکم زدم بهش !
من: کثافت اشغال!! تو هیچ وقت پیش اون نمیری ! اون پاک و معصوم بود ولی تو یه شیطانی !! امیدوارم اون دنیا خیلی عذاب بکشی که دل منو شکستی و اونو ازم گرفتی !! من بالاخره میتونم! بهش قول دادم ولی برای تو متاسفم !!
سوچان: بکش دیگه !! من خودمو آماده کرده بودم !
سلاح رو مسلح کردم و بهش شلیک کردم ! سه بار هم زدم !
بالاخره مرد! ولی خیلی دیر مرد ! باید زودتر از اینا میکشتمش ! سوفیا رو ازم گرفت ! باید زودتر میمرد!!
سلاح رو پرت کردم روی زمین و از اون ساختمون اومدم بیرون !
رفتم سمت خونه ! تهیونگ و سرین توی خونه بودن ! با دیدن من بلند شدن !
تهیونگ: ک..کوکی !
من: بالاخره مرد ! ولی خیلی دیر !
تهیونگ: ک..کوکی میخوایی بمونم پیشت !؟
من: نه ! برو دیگه ممنونم ازت تهیونگ ولی باید بتونم خودم تنهایی از پسش بر میام! اگه حالم خوب نبود خبرت میکنم !
اومد جلو بغلم کرد. تهیونگ: روی من حساب کن من یه برادر کوچیک تر که بیشتر ندارم مراقب خودت باش و به خودت فشار نیار....
من: باشه تهیونگ نگران نباش !!
رفتن و منو یونا تنها موندیم ...
یونا: ب...بابا؟؟
من: جون بابا؟؟ چیه نفسم؟؟
یونا: م..مامان کوووو؟؟
من: مامان !🥺 هومم رفته سفر یه سفر طولانی !
یونا: کی میاد؟ من: نمیاد ما میریم پیشش تا اون موقع باید به حرفای بابا گوش بدی باشه همه زندگیم؟!
یونا: اههه 😆 باشه... بابا د...دوست دالم
بغلش کردم و موهاشو بو کردم بوی سوفیا میداد ! یکمی قلبم آروم شد .... من: منم دوست دارم تنها دلیل زندگیم !!
سوفیا ازت ممنونم اونو برای من گذاشتی! من میتونم با اون میتونم دوری تورو تحمل کنم! اون منو یاد تو می ندازه! تموم زندگیمو برای اون می زارم!! ر..راستی انتقامت رو هم گرفتم !
نفسم ! از اونجا مراقب ما دوتا باش ! میدونم جای خیلی خوبی هستی! دوست دارم عشق ما هیچ وقت از بین نمی ره!! منتظر من باش میبینمت! تا اون روز خوشگل بمون ! باشه؟!🥺😭
پایان رمان ...
توروخدا حلال کنین اگه گریه انداختمتون !!
۳۷.۷k
۰۱ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.