🥀فصل دوم پارت 47🥀
🥀فصل دوم پارت 47🥀
همه سر میز صبحونه نشسته بودن بجز جیمین ات هم خیلی کلافه صبحونه شو میخورد هسه تنهایی بهش دست میداد
پ/ج : دخترم خیلی ممنونم برایه صبحونه
ات : خواهش میکنم کاری نکردم
صدایه جیمین رو شنید که میگفت
جیمین : ات ات (با فریاد )
ات از رویه صندلی بلند شد و زود به سمت اوتاقش رفت
ات : چیه جیمین چرا داد میزنی
یهویی شکه شد و خشکش روبه بود جیمین با بالا تنه لخت اومده بود بیرون از اوتاقش با لکنت گفت
ات : جیمین تو چرا بدونه پیراهن اومدی بیرون
حیمین : پیراهنه موردعلاقم اتو نشده برو زود اوتوش کن
ات : باشه بیا بریم اوتاقم
زود داره اوتاق شد و پیراهنه موردعلاقه جیمین رو برداشت گفت
ات : تو برو دوش بگیر منم اینو برات اتو میزنم
جیمین خندیی کرد و دستاشو باز کرد همسرش رو سفت بغل گرفت
جیمین: خیلی ممنونم شیرینیم
ات : خیله خوب ول کن برم
جیمین : تو چرا قیافه گرفتی
از تویه بغلش اومد بیرون و به جیمین زول زد
ات : جیمین ول کن کار دارم
از کنارش رد شد و رفت سمته اوتاق خدمتکار
پیراهن رو اتو زد و دوباره رفت اوتاق خودش وارده اوتاق شد و دید که جیمین نیست با خودش عصبی زمزمه کرد
ات : حتما رفته پیشه مادرش تا بهش صبحونه بده اصلا چرا من از دسته جیمین عصبانی هستم پیراهن سفید دکمه دار رو گذاشت رویه تخت و رفت پیشه هواجین
هواجین رو از تویه گهوارش برداشت و رفت اوتاقه خودش دید که جیمین نبود تویه اوتاق پیراهن هنوز رویه تخت بود هواجین رو گذاشت رویه تخت و کنارش دراز کشید هواجین بیدار بود و دستو پاهاش رو تکون میداد خیلی آروم بود ات هم کم کم چشماش گرم گرفت و خوابش بردکه جیمین وارده اوتاق شد نگاهش سمته همسرش و دخترش شد رفت سمتش و کناره هواجین نشست آروم گفت
جیمین: هواجین هواجین نی نی من چرا نمی خوابی هوم خوابت نمیاد
هواجین خنده به لبش اومد و دستو پا هاش رو بیشتر تکون داد
جیمین پیشونیه دخترش رو بوس کرد و از رویه تخت بلندش کرد ازاوتاق خارج شد متوجه خستگی همسرش شده بود و برایه اینکه خوب بخوابه هواجین رو برد سالون
جیمین: مادر میشه تا وقتی ات بیدار میشه نگهش داری مادر جیمین با مهربونی گفت : حتما
هانا ناراحت بود و با بغض و انتظار نگاهش رو به هواجین کرده بود
ادامه دارد
همه سر میز صبحونه نشسته بودن بجز جیمین ات هم خیلی کلافه صبحونه شو میخورد هسه تنهایی بهش دست میداد
پ/ج : دخترم خیلی ممنونم برایه صبحونه
ات : خواهش میکنم کاری نکردم
صدایه جیمین رو شنید که میگفت
جیمین : ات ات (با فریاد )
ات از رویه صندلی بلند شد و زود به سمت اوتاقش رفت
ات : چیه جیمین چرا داد میزنی
یهویی شکه شد و خشکش روبه بود جیمین با بالا تنه لخت اومده بود بیرون از اوتاقش با لکنت گفت
ات : جیمین تو چرا بدونه پیراهن اومدی بیرون
حیمین : پیراهنه موردعلاقم اتو نشده برو زود اوتوش کن
ات : باشه بیا بریم اوتاقم
زود داره اوتاق شد و پیراهنه موردعلاقه جیمین رو برداشت گفت
ات : تو برو دوش بگیر منم اینو برات اتو میزنم
جیمین خندیی کرد و دستاشو باز کرد همسرش رو سفت بغل گرفت
جیمین: خیلی ممنونم شیرینیم
ات : خیله خوب ول کن برم
جیمین : تو چرا قیافه گرفتی
از تویه بغلش اومد بیرون و به جیمین زول زد
ات : جیمین ول کن کار دارم
از کنارش رد شد و رفت سمته اوتاق خدمتکار
پیراهن رو اتو زد و دوباره رفت اوتاق خودش وارده اوتاق شد و دید که جیمین نیست با خودش عصبی زمزمه کرد
ات : حتما رفته پیشه مادرش تا بهش صبحونه بده اصلا چرا من از دسته جیمین عصبانی هستم پیراهن سفید دکمه دار رو گذاشت رویه تخت و رفت پیشه هواجین
هواجین رو از تویه گهوارش برداشت و رفت اوتاقه خودش دید که جیمین نبود تویه اوتاق پیراهن هنوز رویه تخت بود هواجین رو گذاشت رویه تخت و کنارش دراز کشید هواجین بیدار بود و دستو پاهاش رو تکون میداد خیلی آروم بود ات هم کم کم چشماش گرم گرفت و خوابش بردکه جیمین وارده اوتاق شد نگاهش سمته همسرش و دخترش شد رفت سمتش و کناره هواجین نشست آروم گفت
جیمین: هواجین هواجین نی نی من چرا نمی خوابی هوم خوابت نمیاد
هواجین خنده به لبش اومد و دستو پا هاش رو بیشتر تکون داد
جیمین پیشونیه دخترش رو بوس کرد و از رویه تخت بلندش کرد ازاوتاق خارج شد متوجه خستگی همسرش شده بود و برایه اینکه خوب بخوابه هواجین رو برد سالون
جیمین: مادر میشه تا وقتی ات بیدار میشه نگهش داری مادر جیمین با مهربونی گفت : حتما
هانا ناراحت بود و با بغض و انتظار نگاهش رو به هواجین کرده بود
ادامه دارد
۶.۸k
۱۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.