🥀فصل دوم پارت 48🥀
🥀فصل دوم پارت 48🥀
خیلی آروم خواب بود که با صدایه مادر شوهرش بیدار شد
م/ج : دخترم نهار اما دست بیا پایین
ات که با هالت خابالو گفت
ات : بزار بخوابم
م/ج : دخترم پاشو
اما ات از شدته خواب و خستگی حتی چشماش رو هم باز نکرد و خودشو تویه ملافه قائم کرد مادر جیمین آهی کشید و از اوتاق خارج شد
رویه مبل نشست و گفت
م/ج : اوف بیدار نمی شه
جیمین رویه مبل نشست بود هواجین تویه گهوارش کنار جیمین بود جیمین قربون صدقه دختر کوچولوش میرفت با حرفه مادرش نگاهش رو بهش داد
جیمین : چی شده مادر
م/ج : پسرم ات بیدار نمیشه برایه نهار
جیمین خندیی کرد و گفت
جیمین : من میرم بیدارش میکنم هواست به هواجین باشه
هانا با هسرت به هواجین نگاه میکرد مدام با خودش میگفت اگه بچه دار میشد چه مادر خوبی میشده خیلی عم بچه ها رو دوست داشت اما جیمین اجازه نزدیک شدن به هواجین رو بهش نمیداد ولی همسرش از این موضوع خبر نداشت
در اوتاق رو باز کرد وارده اوتاق شد با دیدنه همسرش که مصله بچه ها تو خودش جم شده بود و تویه ملافه قائم شده بود خودش گرفت جیمین کنارش نشست و کلافه رو بلا کشید کنارش دراز کشید صورتش رو تویه ملافه کرد به صورته همسرش نگاه کرد لباشو یه سطح کوتاه بوس کرد اما بیدار نشد بازم لباشو رو بوس کرد اما بازم بیدار نشد این بار جیمین اخم کرد و لبایه ات رو گاز گرفت که ات با درد لباش از خواب پرید
ات : اخخخ دردم اومد
جیمین آنقدر بلند میخندید و رویه تخت قلت میخورد ات که اخم کرده بود بهش نگاه میکرد و دستشو رویه لباش گذاشته بود با اخم گفت
ات : خنده دار نیست
جیمین در حاله خنده گفت : چرا خنده داره
ات با اخم از رویه تخت بلند شد و رفت سمته کمد لباس جیمین از رویه تخت بلند شد و دستاشو دوره کمرش حلقه کرد و موهاش رو جم کرد
ات : ولم کن
جیمین : نمیکنم
ات : ولم کن تو دوسم نداری
جینین با عصبانیت گفت : چرا اینحوری میگی یعنی چی که دوست ندارم
ات : حتی نزاشتی که بخوابم چرا لبام رو اینجوری گاز گرفتی
جیمین: خوب تو بیدار نمیشودی
ات : اینجوری ادمو بیدار میکنی ببین لبام زخمی شدن
جیمین خندیی کرد و گفت
جیمین : خوب خوبه بهت میاد
ات : برو بیرون میخواهم لباسامو عوض کنم
دستشو از کمرش دور کرد و لباسش رو برداشت
جیمین : از کی تا هالا جلوم لباس عوض نمیکنی
حتی جوابش هم نداد و رفت سمته حموم درشو قفل کرد تا جیمین نتونه بیا
ادامه دارد
خیلی آروم خواب بود که با صدایه مادر شوهرش بیدار شد
م/ج : دخترم نهار اما دست بیا پایین
ات که با هالت خابالو گفت
ات : بزار بخوابم
م/ج : دخترم پاشو
اما ات از شدته خواب و خستگی حتی چشماش رو هم باز نکرد و خودشو تویه ملافه قائم کرد مادر جیمین آهی کشید و از اوتاق خارج شد
رویه مبل نشست و گفت
م/ج : اوف بیدار نمی شه
جیمین رویه مبل نشست بود هواجین تویه گهوارش کنار جیمین بود جیمین قربون صدقه دختر کوچولوش میرفت با حرفه مادرش نگاهش رو بهش داد
جیمین : چی شده مادر
م/ج : پسرم ات بیدار نمیشه برایه نهار
جیمین خندیی کرد و گفت
جیمین : من میرم بیدارش میکنم هواست به هواجین باشه
هانا با هسرت به هواجین نگاه میکرد مدام با خودش میگفت اگه بچه دار میشد چه مادر خوبی میشده خیلی عم بچه ها رو دوست داشت اما جیمین اجازه نزدیک شدن به هواجین رو بهش نمیداد ولی همسرش از این موضوع خبر نداشت
در اوتاق رو باز کرد وارده اوتاق شد با دیدنه همسرش که مصله بچه ها تو خودش جم شده بود و تویه ملافه قائم شده بود خودش گرفت جیمین کنارش نشست و کلافه رو بلا کشید کنارش دراز کشید صورتش رو تویه ملافه کرد به صورته همسرش نگاه کرد لباشو یه سطح کوتاه بوس کرد اما بیدار نشد بازم لباشو رو بوس کرد اما بازم بیدار نشد این بار جیمین اخم کرد و لبایه ات رو گاز گرفت که ات با درد لباش از خواب پرید
ات : اخخخ دردم اومد
جیمین آنقدر بلند میخندید و رویه تخت قلت میخورد ات که اخم کرده بود بهش نگاه میکرد و دستشو رویه لباش گذاشته بود با اخم گفت
ات : خنده دار نیست
جیمین در حاله خنده گفت : چرا خنده داره
ات با اخم از رویه تخت بلند شد و رفت سمته کمد لباس جیمین از رویه تخت بلند شد و دستاشو دوره کمرش حلقه کرد و موهاش رو جم کرد
ات : ولم کن
جیمین : نمیکنم
ات : ولم کن تو دوسم نداری
جینین با عصبانیت گفت : چرا اینحوری میگی یعنی چی که دوست ندارم
ات : حتی نزاشتی که بخوابم چرا لبام رو اینجوری گاز گرفتی
جیمین: خوب تو بیدار نمیشودی
ات : اینجوری ادمو بیدار میکنی ببین لبام زخمی شدن
جیمین خندیی کرد و گفت
جیمین : خوب خوبه بهت میاد
ات : برو بیرون میخواهم لباسامو عوض کنم
دستشو از کمرش دور کرد و لباسش رو برداشت
جیمین : از کی تا هالا جلوم لباس عوض نمیکنی
حتی جوابش هم نداد و رفت سمته حموم درشو قفل کرد تا جیمین نتونه بیا
ادامه دارد
۷.۶k
۱۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.