لایک یادتون نره 🥺🥺
#شکوفه_عشق #پارت_دهم
به خودم که اومدم و از فکر اومدم بیرون دیدم جلوی در خونمون وایسادم ، وای خدایا چطور این همه راه رو با پا اومدم ؟به صورتم دست زدم خیس خیس بود شالمم از اشکام خیس شده بود سریع صورتمو پاک کردم و رفتم داخل مامان جلوی حوض آبی و کوچیک حیاط داشت میوه میشست تا منو دید لبخند به لب ایستاد و گفت : بیان مامان خوب شد نگاهش که به صورتم افتاد حرفشو نصفه ول کرد اومد نزدیک تر و گفت : الهی دورت بگردم مادر چیشده ؟ورا رنگت پریده ؟
با صدایی که انگار از ته چاه میومد گفتم : چیزی نیست مامان خوبم
مامان: خدا مرگم بده گریه کردی ؟
اصلا حوصله صحبت کردن رو نداشتم ولی دوست نداشتم دل مامانو بشکنم واسه همین گفتم : نه چیزی نیست حتما دارم سرما میخورم
مامان: الهی بگردم برو تو مامان برو بدتر میشی کمی استراحت کن خودمم میام دمنوش برات درست میکنم
با کرختی وارد خونه شدم و روی مبل گوشه پذیرایی پخش شدم و به خودم و چهار سالی که گذشته بود فکر میکردم ، چی فکر کردم و چیشد ؟ ما حتی اسم بچه هامون هم انتخاب کرده بودیم ، دوباره داشت گریم میگرفت که خودمو کنترل کردم ، خیلی خوب بیان اون اصلا لیاقت تو رو نداشت دیگه باید از زندگیت بندازیش بیرون ، دوباره در جواب خودم میگفتم : ولی خب ما خیلی وقته با همیم نمیشه که اینقدر راحت تمومش کنیم دوباره با خودم گفتم : نه دیگه اسمشم نمیارم همین چند وقت کافی بود که به پای اون بسوزم ، دیگه اجازه نمیدم ،
مغزم رگ به رگ شده بود و رد داده بود تو بحث و جدال با خودم سر میکردم که مامان با یه لیوان دمنوش جلوم ظاهر شد
مامان: بخور قربونت برم شاید یه ذره بهتر شدی
تو دلم گفتم : آخه من چیکار کردم برای تو که اینقدر دوسم داری ؟همس برات سختی داشتم تا همین الان ، ولی بدون حرف دمنوش رو گرفتم با اینکه مریض نبودم ولی دوست نداشتم مامان نگران بشه و پیگیر قضیه بشه برای همین دمنوش رو تا آخر خوردم
خونه ساکت ساکت بود بابا به خاطر کارش شب میومد خونه میلاد هم که تا پاش به خونه میرسید همش خواب بود این بشر یه مریضی داره حالا ببین ، وارد اتاق نازنینم شدم اتاقی مه همش رو با ذوق و سلیقه خودم چیدم ، ست اتاق بنفش و صورتی بود رنگ دیوار ها صورتی ، میز و کمد بنفش ، تخت صورتی و گلیم کوچولوی کنار تختم هم بنفش بود ، گلدون های خوش رنگ کنار پنجره دل همه رو آب میکرد خیلی دوستشون داشتم
#نویسنده #رمان #عاشقانه #رمان_z
به خودم که اومدم و از فکر اومدم بیرون دیدم جلوی در خونمون وایسادم ، وای خدایا چطور این همه راه رو با پا اومدم ؟به صورتم دست زدم خیس خیس بود شالمم از اشکام خیس شده بود سریع صورتمو پاک کردم و رفتم داخل مامان جلوی حوض آبی و کوچیک حیاط داشت میوه میشست تا منو دید لبخند به لب ایستاد و گفت : بیان مامان خوب شد نگاهش که به صورتم افتاد حرفشو نصفه ول کرد اومد نزدیک تر و گفت : الهی دورت بگردم مادر چیشده ؟ورا رنگت پریده ؟
با صدایی که انگار از ته چاه میومد گفتم : چیزی نیست مامان خوبم
مامان: خدا مرگم بده گریه کردی ؟
اصلا حوصله صحبت کردن رو نداشتم ولی دوست نداشتم دل مامانو بشکنم واسه همین گفتم : نه چیزی نیست حتما دارم سرما میخورم
مامان: الهی بگردم برو تو مامان برو بدتر میشی کمی استراحت کن خودمم میام دمنوش برات درست میکنم
با کرختی وارد خونه شدم و روی مبل گوشه پذیرایی پخش شدم و به خودم و چهار سالی که گذشته بود فکر میکردم ، چی فکر کردم و چیشد ؟ ما حتی اسم بچه هامون هم انتخاب کرده بودیم ، دوباره داشت گریم میگرفت که خودمو کنترل کردم ، خیلی خوب بیان اون اصلا لیاقت تو رو نداشت دیگه باید از زندگیت بندازیش بیرون ، دوباره در جواب خودم میگفتم : ولی خب ما خیلی وقته با همیم نمیشه که اینقدر راحت تمومش کنیم دوباره با خودم گفتم : نه دیگه اسمشم نمیارم همین چند وقت کافی بود که به پای اون بسوزم ، دیگه اجازه نمیدم ،
مغزم رگ به رگ شده بود و رد داده بود تو بحث و جدال با خودم سر میکردم که مامان با یه لیوان دمنوش جلوم ظاهر شد
مامان: بخور قربونت برم شاید یه ذره بهتر شدی
تو دلم گفتم : آخه من چیکار کردم برای تو که اینقدر دوسم داری ؟همس برات سختی داشتم تا همین الان ، ولی بدون حرف دمنوش رو گرفتم با اینکه مریض نبودم ولی دوست نداشتم مامان نگران بشه و پیگیر قضیه بشه برای همین دمنوش رو تا آخر خوردم
خونه ساکت ساکت بود بابا به خاطر کارش شب میومد خونه میلاد هم که تا پاش به خونه میرسید همش خواب بود این بشر یه مریضی داره حالا ببین ، وارد اتاق نازنینم شدم اتاقی مه همش رو با ذوق و سلیقه خودم چیدم ، ست اتاق بنفش و صورتی بود رنگ دیوار ها صورتی ، میز و کمد بنفش ، تخت صورتی و گلیم کوچولوی کنار تختم هم بنفش بود ، گلدون های خوش رنگ کنار پنجره دل همه رو آب میکرد خیلی دوستشون داشتم
#نویسنده #رمان #عاشقانه #رمان_z
۲۰.۳k
۱۱ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.