پارت صدو سیزده...
#پارت صدو سیزده...
#جانان...
من: نه من نمیام بیام چی کار اونجا ....بعدم شما میخواین خانوادگی عکس بگیرین اومدن من فایده نداره...
کارن: برو بپوش من میگم فایدش رومن تعیین میکنم نه تو...
از صداش ترسیدم بهخاطر همین سری تکون دادم و رفتم لباس بپوشم شلوار جورابی رنگ پا رو پام کردم و شنل لباس رو توی کیفم گذاشتم و مانتو بلند جز این سبزه نداشتم بخاطر همین همون رو انداختم و کفشم رو پوشیدم و کیفم و برداشتم اومدم بیرون همه اماده بود تیام هم اومده بود واقعا توی کتو شلوار مشکی با کراوات رنگ لباس کارین جالب شده بود کارن که دیدنی شده بود توی لباسش محوش شده بودم که ..
کارین: بجنبین دیگه دیر شد...
به خودم اومدم و پشت سرشون از خونه خارج شدم ولی هنوز چشمم به قیافه کارن بود لامصب عجب تیکه ای شده بود ...
تیام و کارین سوار ماشین خودشون شدن منم طبق معمول با این کارن خان باید میاومد...
سوار شدیم توی راه هیچ حرفی نزدیم رسیدیم پیاده شدیم و رفتیم داخل کامین رو دیدم که با کت و شلوار خاکستری و کراوات قرمز نشسته توی سالن به طرفش رفتیم و بعد از سلام ..
من: اوه داداشم چه جیگری شدی..
کامین: ما اینیم دیگه مگه شک داشتی...
من: برو بابا فقط بخاطر این که دامادی خواستم چند تا هندونه بزارم زیر بغلت ..
کامین: داشتیم جانان..
من: اره میخوای بازم بدم هستا هنوز...
کامین : ممنون صرف شده..
من: کو ترانه میگم بیا دست به سرش کن خودم زنت شم...
کامین: برو بابا فرشته خودم رو ول کنم توی عجوزه رو بگیرم من یکی با تو بالا نمیام..
کارن: اه بس کنین دیگه ...
هر دو ساکت شدیم بعد از چند دقیقه کارین و تیام هم اومدن و ترانه هم مثل این که داشتن عکس تکی ازش میگرفتن بعد از تموم شدن کارشون خواستن برن عکس بگیرن که من بلند نشدم خوب من برم چی کار وسط عکس خانوادگی والا...
دلم یهو واسه خانوادم تنگ شد یعنی الان چی کار میکنن اصلا یادشون هست همچین دختری داشتن...
تو فکر بودم که دستم کشیده شده با بهت سر بلند کردم که کارن رو دیدم ..
من: واسه چی میکشی منو کجا میبری...
کارن: ساکت وقتی میگم پاشو بیا نیوردمت اینجا بشینی اوردم با هم عکس بگیریم ..
من: بابا من که جز خانواده شما نیستم بیام چی کار..
کارن: اون رو تو تعیین نمیکنی...
بعد از چند تا عکس و ژست های مختلفی که عکاس داد اومد برم بشینم که کارن گفت بیام کارن داره..
با عکاس حرف میزد بعدش اومد طرف و گفت:
هر ژستی گفت بگیر میخواد عکس تکی باهات بگیره...
سری تکون دادم معلوم بود از محکم گفتن کلماتش که اگه جا داشت همین جا خفم میکرد بعد تموم شدن کارن همگی حرکت کردیم طرف باغ تالاری که کامین واسه مراسم گرفته بود
به محظ ورود فکم با زمین یکی شد...
اووووووه خدای من اینجا رو واقعا معرکه بود همه چیش عالیه ..
کارن: جانان اول جمع کن فکت رو بعدم امشب ...
#جانان...
من: نه من نمیام بیام چی کار اونجا ....بعدم شما میخواین خانوادگی عکس بگیرین اومدن من فایده نداره...
کارن: برو بپوش من میگم فایدش رومن تعیین میکنم نه تو...
از صداش ترسیدم بهخاطر همین سری تکون دادم و رفتم لباس بپوشم شلوار جورابی رنگ پا رو پام کردم و شنل لباس رو توی کیفم گذاشتم و مانتو بلند جز این سبزه نداشتم بخاطر همین همون رو انداختم و کفشم رو پوشیدم و کیفم و برداشتم اومدم بیرون همه اماده بود تیام هم اومده بود واقعا توی کتو شلوار مشکی با کراوات رنگ لباس کارین جالب شده بود کارن که دیدنی شده بود توی لباسش محوش شده بودم که ..
کارین: بجنبین دیگه دیر شد...
به خودم اومدم و پشت سرشون از خونه خارج شدم ولی هنوز چشمم به قیافه کارن بود لامصب عجب تیکه ای شده بود ...
تیام و کارین سوار ماشین خودشون شدن منم طبق معمول با این کارن خان باید میاومد...
سوار شدیم توی راه هیچ حرفی نزدیم رسیدیم پیاده شدیم و رفتیم داخل کامین رو دیدم که با کت و شلوار خاکستری و کراوات قرمز نشسته توی سالن به طرفش رفتیم و بعد از سلام ..
من: اوه داداشم چه جیگری شدی..
کامین: ما اینیم دیگه مگه شک داشتی...
من: برو بابا فقط بخاطر این که دامادی خواستم چند تا هندونه بزارم زیر بغلت ..
کامین: داشتیم جانان..
من: اره میخوای بازم بدم هستا هنوز...
کامین : ممنون صرف شده..
من: کو ترانه میگم بیا دست به سرش کن خودم زنت شم...
کامین: برو بابا فرشته خودم رو ول کنم توی عجوزه رو بگیرم من یکی با تو بالا نمیام..
کارن: اه بس کنین دیگه ...
هر دو ساکت شدیم بعد از چند دقیقه کارین و تیام هم اومدن و ترانه هم مثل این که داشتن عکس تکی ازش میگرفتن بعد از تموم شدن کارشون خواستن برن عکس بگیرن که من بلند نشدم خوب من برم چی کار وسط عکس خانوادگی والا...
دلم یهو واسه خانوادم تنگ شد یعنی الان چی کار میکنن اصلا یادشون هست همچین دختری داشتن...
تو فکر بودم که دستم کشیده شده با بهت سر بلند کردم که کارن رو دیدم ..
من: واسه چی میکشی منو کجا میبری...
کارن: ساکت وقتی میگم پاشو بیا نیوردمت اینجا بشینی اوردم با هم عکس بگیریم ..
من: بابا من که جز خانواده شما نیستم بیام چی کار..
کارن: اون رو تو تعیین نمیکنی...
بعد از چند تا عکس و ژست های مختلفی که عکاس داد اومد برم بشینم که کارن گفت بیام کارن داره..
با عکاس حرف میزد بعدش اومد طرف و گفت:
هر ژستی گفت بگیر میخواد عکس تکی باهات بگیره...
سری تکون دادم معلوم بود از محکم گفتن کلماتش که اگه جا داشت همین جا خفم میکرد بعد تموم شدن کارن همگی حرکت کردیم طرف باغ تالاری که کامین واسه مراسم گرفته بود
به محظ ورود فکم با زمین یکی شد...
اووووووه خدای من اینجا رو واقعا معرکه بود همه چیش عالیه ..
کارن: جانان اول جمع کن فکت رو بعدم امشب ...
۱۰.۱k
۱۲ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.