پارت صدو یازده...
#پارت صدو یازده...
#جانان....
مشغول صبحونه بودم که کارن با گرم کن اومد پایین بعد از سلام و صبح بخیر به کامین اونم مشغول شد ...
سریع صبحونه رو تموم کردم و رفتم بالا یه شلوار سفید و تاچ سفید با یه روپوش بلند سبز پوشیدم اینو کارین واسم خریده جلوی اینه یه برق لب خالی زدم و رفتم پایین اونا هم تموم کرده بودن میز رو جمع کردم و رفتم توی حال پیش کامین گفتم : میگم ساعت چند وقت داری دیر نشه..
گفت نه تازه ساعت 8/15ساعت 10 وقت داریم ...
اوهومیفتم و منتظر کارن موندیم ...
بعد از چند دقیقه اقا تشریف اوردن کت تک زرشکی پوشیده بود با تیشرت و شلوار مشکلی چه دختر کش شده بود ...اه چرا من دارم به این یالقوز فک میکنم...کم میکشم از دستش تو فکرمم اسایش ندارم ...
سریع از خونه زدیم بیرون و من طبق همیشه باید با کارن می اومدم کامین هم رفت که ترانه و بیاره ...
سوار شدیم و کارن حرکت کرد سمت محضر واسه عقد قرار بود صبح عقد کنن شب فقط یه مراسم واسه دوستا و اشنا ها بگیرن رسیدیم کسی هنوز نیومده بود داشتم با انگشتم بازی میکردم و هر چند دقیقه بخاطر این که خسته شده بودم توی جام وول میخوردم که کارن گفت:
اه واسه چی این همه وول میخوری...
من: خوب حوصلم سر رفته تو هم که انگار مجسمه اینجا هستی خوب چی کار کنم...
کارن: دودقیقه نمیتونی یه جا بند شی...
من: نوچ نمیتونم...
کارن: ادمت میکنم نگران نباش..
من: نمیشه نمیتونی فرشته ادم بشو نیست..
کارن: یه خورده خودت رو تحویل بگیر...
من: چشم تو گفتی حتما اجرا میکنم...
کارن سری تکون داد و سرش رو کرد تو گوشیش باز ...
فضولیم گرفت ببینم داره با کی چت میکنه کمی خودم روکشیدم سمتش و گردنم خم کردم ببینم که متوجه شد کمی گوشی رو کشید اون طرف تر ولی من پرو دوباره خودم رو کشیدم سمتش ..
کارن: بفرما تو دم در بده..
من: ممنون بفرمایید بفرماییدمال خوتونه ببخشید من جلو میرم و سرم رو کردم توی گوشیش...
اه این که داره با وکیلش میچته...
دپرس سر جام نشستم کارنم پوف کلافه ای از دستم کشید...
بعد از چند دقیقه رو به کارن گفتم..
میشه من بعد از اینجا با کارین برم ارایشگاه واسه امشب...
کارن: نه...
من: تورو خدا باور کن قول میدم فرار نکنم..توروخددددددا....
کارن: باشه ولی خودم میبرمت و خودم میام دنبالت..
از خوشحالی دستی زدم و نشستم بعد از پنج دقیقه بالاخره رسیدن ما بودیم و تیام و کارین و عمو از خانواده ترانه هم خودشون فقط بودن رفتیم داخل و بعد از این که خطبه رو خوندن و تبریک این کارا اومدیم بیرون کامین و ترانه هر دو وقت ارایشگاه داشتن و سریع رفتن منم با کارن برگشتم خونه وسایلم رو برداشتم و رفتم پایین کارین واسه منم نوبت گرفته بود ادرس رو هم به کارت داده بود بعد از نیم ساعتکارن دم در ارایشگاه پارک کرد و گفت....
نظر...
#جانان....
مشغول صبحونه بودم که کارن با گرم کن اومد پایین بعد از سلام و صبح بخیر به کامین اونم مشغول شد ...
سریع صبحونه رو تموم کردم و رفتم بالا یه شلوار سفید و تاچ سفید با یه روپوش بلند سبز پوشیدم اینو کارین واسم خریده جلوی اینه یه برق لب خالی زدم و رفتم پایین اونا هم تموم کرده بودن میز رو جمع کردم و رفتم توی حال پیش کامین گفتم : میگم ساعت چند وقت داری دیر نشه..
گفت نه تازه ساعت 8/15ساعت 10 وقت داریم ...
اوهومیفتم و منتظر کارن موندیم ...
بعد از چند دقیقه اقا تشریف اوردن کت تک زرشکی پوشیده بود با تیشرت و شلوار مشکلی چه دختر کش شده بود ...اه چرا من دارم به این یالقوز فک میکنم...کم میکشم از دستش تو فکرمم اسایش ندارم ...
سریع از خونه زدیم بیرون و من طبق همیشه باید با کارن می اومدم کامین هم رفت که ترانه و بیاره ...
سوار شدیم و کارن حرکت کرد سمت محضر واسه عقد قرار بود صبح عقد کنن شب فقط یه مراسم واسه دوستا و اشنا ها بگیرن رسیدیم کسی هنوز نیومده بود داشتم با انگشتم بازی میکردم و هر چند دقیقه بخاطر این که خسته شده بودم توی جام وول میخوردم که کارن گفت:
اه واسه چی این همه وول میخوری...
من: خوب حوصلم سر رفته تو هم که انگار مجسمه اینجا هستی خوب چی کار کنم...
کارن: دودقیقه نمیتونی یه جا بند شی...
من: نوچ نمیتونم...
کارن: ادمت میکنم نگران نباش..
من: نمیشه نمیتونی فرشته ادم بشو نیست..
کارن: یه خورده خودت رو تحویل بگیر...
من: چشم تو گفتی حتما اجرا میکنم...
کارن سری تکون داد و سرش رو کرد تو گوشیش باز ...
فضولیم گرفت ببینم داره با کی چت میکنه کمی خودم روکشیدم سمتش و گردنم خم کردم ببینم که متوجه شد کمی گوشی رو کشید اون طرف تر ولی من پرو دوباره خودم رو کشیدم سمتش ..
کارن: بفرما تو دم در بده..
من: ممنون بفرمایید بفرماییدمال خوتونه ببخشید من جلو میرم و سرم رو کردم توی گوشیش...
اه این که داره با وکیلش میچته...
دپرس سر جام نشستم کارنم پوف کلافه ای از دستم کشید...
بعد از چند دقیقه رو به کارن گفتم..
میشه من بعد از اینجا با کارین برم ارایشگاه واسه امشب...
کارن: نه...
من: تورو خدا باور کن قول میدم فرار نکنم..توروخددددددا....
کارن: باشه ولی خودم میبرمت و خودم میام دنبالت..
از خوشحالی دستی زدم و نشستم بعد از پنج دقیقه بالاخره رسیدن ما بودیم و تیام و کارین و عمو از خانواده ترانه هم خودشون فقط بودن رفتیم داخل و بعد از این که خطبه رو خوندن و تبریک این کارا اومدیم بیرون کامین و ترانه هر دو وقت ارایشگاه داشتن و سریع رفتن منم با کارن برگشتم خونه وسایلم رو برداشتم و رفتم پایین کارین واسه منم نوبت گرفته بود ادرس رو هم به کارت داده بود بعد از نیم ساعتکارن دم در ارایشگاه پارک کرد و گفت....
نظر...
۹.۷k
۱۱ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.