۰"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 1"
۰"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 1"
part: ۳۹
"ویو جونگکوک"
کوک:چطوری؟!
نادیا: ا...ارباب...لطفا قرار گذاشتیم
کوک:...کنسله
با گفتن این کلمه فاصله ...ل...بامون پر شد
دختره سرتقققق ...حتی یکوجولو همکاری نمیکرد
سرمو پایین تر کشیدم و گاز محکمی از گردنش کشیدم که دستمو جلو دهنش نمیزاشتم جیغش کل کوچه رو از خواب بیدار میکرد
سرمو بالا اوردم
کوک: بازم میخوای خشک وایسی؟
جوابی نداد
که دوباره برگشتم سر کارم
با بو...یدن کل بد..ش به پایین حرکت کردم
دستمو از داخل رونش تا ...( همونجا)کشیدم که بد...ش لرزید و سعیکرد پاهاشو جمع کنه
کف دستمو رو زانو هاش گزاشتم و دوباره خوابوندم
کوک : بشین سر جات
با در اوردن اون دوتا تیکه پارچه مزاحم دیگه هچیی برایه پوشوندنش نبود
.............( بقیشو خودتون تصور کنید،ایده ایی ندارم ایشالله اون واجبارو مینویسم😂)
[فردا ساعت ۷ صبح]
با صدایه زنگ بیدار شدم....
از اونجا که فک میکردم الارمه قطش کردم و جسم کوچولویه کنارم و سفط بقل کردم و دوباره خوابیدم ...ولی دوباره اون صدا امد
با فش قشنگی که تو دلم دادم گوشیو برداشتم و به صفحش نگا کردم
خوابم میاد پدر صگ
تماس و وصل کردم
کوک: هاننن؟
"ویو نادیا"
با حس سنگینیه نگاهی بیدار شدم
سری رو تخت نشستم ، ولی کسی اطرافم نبود ، به کنارم نگاه کردم، حتی جونگکوک
ساعت کنار تخت ۲ بعد از ظهر رو نشون میداد
دستمو زیر دلم گذاشتم ، وای چقدر درد میکنه، نیاز شدید به یه حموم دارمم
لباسایه بی صاحبمو برداشتم و تنم کردم
همزمان وقتی به سمت در میرفتم با خودم میگفتم
ای پات بشکنه که برا این وحشی دل نسوزونی
لنگ لنگ تا طبقه پایین رفتم و سعی کردم بدون با خبر شدن اجوما برم اتاقم ؛دقیقا وقتی فکر میکردم موفق شدم از پشت سرم صدایه اجوما امد:
_ نادیا؟
با فشار دادن چشمام برگشتم
نادیا : بله ؟
اجوما: تو کحایی؟؟
نادیا: کجا باید باشم؟؟ همونجایی که بخواطرش اینجام
صدام یکم بالا رفت نمیدونم چرا
با ملایمت پشیمونی گفتم:
_ معذرت میخوام...
اجوما: هعی دختر جون
واقعا پشیمون بودم از دادم
خو اخه کدوم ادمی دختریو که تا صبح زیر دستش بوده رو ول میکنه ناپدید میشه؟....ادم اخه؟؟
نادیا: اجوما..
اجونا: جون دلم..
نادیا: اربال کجاست؟
اجوما: صبح از خونه زد بیرون ، نمیدونم کجاست
نادیا: باش...من برم دوش بگیرم
اجوما : برو، تا ارباب نیومده میتونی استراحت کنی
نادیا: ممنون
رفتم داخل اتاق و رو تخت نشستم و سرم پایین بود.
الان ناراحتم...
گیره کسی افتادم که یکوچولو به فکر نیست، فقط خودش...
انقدر بی ارزش بودم که با بلایی دیشبش پاشد رفت؟!
درسته که قبلانم باش بودم...ولی دیشب یکم غیر قابل کنترل بودش
و الان به این روزم انداختمم
اروم اروم به سمت حموم رفتم و اب و گرم کردم و بعد از در اوردن لباسم داخلش نشستم
part: ۳۹
"ویو جونگکوک"
کوک:چطوری؟!
نادیا: ا...ارباب...لطفا قرار گذاشتیم
کوک:...کنسله
با گفتن این کلمه فاصله ...ل...بامون پر شد
دختره سرتقققق ...حتی یکوجولو همکاری نمیکرد
سرمو پایین تر کشیدم و گاز محکمی از گردنش کشیدم که دستمو جلو دهنش نمیزاشتم جیغش کل کوچه رو از خواب بیدار میکرد
سرمو بالا اوردم
کوک: بازم میخوای خشک وایسی؟
جوابی نداد
که دوباره برگشتم سر کارم
با بو...یدن کل بد..ش به پایین حرکت کردم
دستمو از داخل رونش تا ...( همونجا)کشیدم که بد...ش لرزید و سعیکرد پاهاشو جمع کنه
کف دستمو رو زانو هاش گزاشتم و دوباره خوابوندم
کوک : بشین سر جات
با در اوردن اون دوتا تیکه پارچه مزاحم دیگه هچیی برایه پوشوندنش نبود
.............( بقیشو خودتون تصور کنید،ایده ایی ندارم ایشالله اون واجبارو مینویسم😂)
[فردا ساعت ۷ صبح]
با صدایه زنگ بیدار شدم....
از اونجا که فک میکردم الارمه قطش کردم و جسم کوچولویه کنارم و سفط بقل کردم و دوباره خوابیدم ...ولی دوباره اون صدا امد
با فش قشنگی که تو دلم دادم گوشیو برداشتم و به صفحش نگا کردم
خوابم میاد پدر صگ
تماس و وصل کردم
کوک: هاننن؟
"ویو نادیا"
با حس سنگینیه نگاهی بیدار شدم
سری رو تخت نشستم ، ولی کسی اطرافم نبود ، به کنارم نگاه کردم، حتی جونگکوک
ساعت کنار تخت ۲ بعد از ظهر رو نشون میداد
دستمو زیر دلم گذاشتم ، وای چقدر درد میکنه، نیاز شدید به یه حموم دارمم
لباسایه بی صاحبمو برداشتم و تنم کردم
همزمان وقتی به سمت در میرفتم با خودم میگفتم
ای پات بشکنه که برا این وحشی دل نسوزونی
لنگ لنگ تا طبقه پایین رفتم و سعی کردم بدون با خبر شدن اجوما برم اتاقم ؛دقیقا وقتی فکر میکردم موفق شدم از پشت سرم صدایه اجوما امد:
_ نادیا؟
با فشار دادن چشمام برگشتم
نادیا : بله ؟
اجوما: تو کحایی؟؟
نادیا: کجا باید باشم؟؟ همونجایی که بخواطرش اینجام
صدام یکم بالا رفت نمیدونم چرا
با ملایمت پشیمونی گفتم:
_ معذرت میخوام...
اجوما: هعی دختر جون
واقعا پشیمون بودم از دادم
خو اخه کدوم ادمی دختریو که تا صبح زیر دستش بوده رو ول میکنه ناپدید میشه؟....ادم اخه؟؟
نادیا: اجوما..
اجونا: جون دلم..
نادیا: اربال کجاست؟
اجوما: صبح از خونه زد بیرون ، نمیدونم کجاست
نادیا: باش...من برم دوش بگیرم
اجوما : برو، تا ارباب نیومده میتونی استراحت کنی
نادیا: ممنون
رفتم داخل اتاق و رو تخت نشستم و سرم پایین بود.
الان ناراحتم...
گیره کسی افتادم که یکوچولو به فکر نیست، فقط خودش...
انقدر بی ارزش بودم که با بلایی دیشبش پاشد رفت؟!
درسته که قبلانم باش بودم...ولی دیشب یکم غیر قابل کنترل بودش
و الان به این روزم انداختمم
اروم اروم به سمت حموم رفتم و اب و گرم کردم و بعد از در اوردن لباسم داخلش نشستم
۲۶.۶k
۱۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.