۰"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 1"
۰"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 1"
part: ۴۱
"ویو نادیا"
وای خدا
خدا جونم من هنوز قلط دیشبو یادم نرفتع، اثراتش هنوز هست
تروخدا امشب و به خیر بگذرون.
اخه واقعا این دیگه کار من نبود
یه دفعه در باز شدو اجوما امد داخل
اجوما : دختر باز چیکار کردی؟
نادیا: اجوما بخدا من کاری نکردم
اجوما: پس چرا ارباب امد با حرص ازت گفت؟
نادیا: اجوما خب من چمیدونستم بیرون مهمون داره، با این سرو وضع پاشوم رفتم......
جلو حرفم و .رفت
اجوما: نگو نگوو..فهمیدم..مطگعنی بخواطر این؟
نادیا: اوم
اجوما :بخواطرت عصبی شد؟
نادیا: اره
اجوما: اروم باش اروم باش عزیزم، خودت براش توضیح بده تا همچی حل شه ...چقدرم با این لباس خوشگل شدیی
لبخندی از ذوق زدم،
نادیا: واقعا؟!
اجوما : اره ..خوشگل خانم، با این لباس خواب انقدر بدنت جذابه با لباس خوابایه دیگه چجوریه؟
نادیا: اجومااا
خندید و گفت:
_ حقیقته ، من دیگه برم ..تو ام داخل اتاق بمون
نادیا: چشم
اجوما از اتاق رفت
من رو تخت نشستم و پاهام و جمع کردم، و پتو انداختم روش
چیکار کنم ؟؟؟
یه ساعتی گذشت که دیگه انگار کم کم داشتن میرفتن
و بعد از چند دقیقه خونه سکوت شد
یا خدا
رفتن
به در رو به روم نگاه میکردم و هر لحظه اماده تصویر وایسادن جونگکوک داخل چهار چوب بود ....ولی خبری نشد
که در باز شد و یکی از خدمتکارا امد
نادیا: بله
جواب داد:
_ ارباب گفته سری بری اتاقش
نادیا: لباس عوض کنم میرم * هول *
گفت:
_ گفت سری
نادیا: باش
پامو از اتاق بیرون گذاشتم و به راه پله نگاه کردم
خدایا ، ما باهم حرف زدیم
اروم پله هارو بالا رفتم و
جلو در اتاق وایسادم.در لاش باز بود
کوک: بیا تو ...میخوای درو نگاه کنی؟
با شنیدن صداش قلبم تند تند به سینم میزد
رویه صندلی گشسته بود
ولی اینکه هیچی حسیو نمیتونستم از لحنش بخونم بعد تر استرس پیدا پیدا میکردم، معلوم نیست عصبی یا نه
درو اروم هول دادم و با سلامی که اصلا موقعش نبود رفتم داخل
کوک: ببند درو
درو اروم بستم
کوک: دم در بده
خوب میدونه عین چی میترسم
کوک: بیا اینجا
نادیا :هوم؟
کوک: میگم بیا نزدیک
بهش نزدیک شدم که با کشیدن دستم بیشتر نزدیکم کرد
و مچ دستامو گرفته بود ..یکیشو ازاد کردو
دستشو رو موهایی که از پشتم اویزون بودن کشید
کوک: خیسه....کی حموم بودی دختر کوچولو!؟
نادیا: ساعت..۲
کوک: پس چرا وقتی پاتو از اون خرابشده بیرون گزاشتی انگار تازه از زیر اب در امده؟
یکم تُن صداش زیاد بود
نادیا: موهام...همیشه....طول میکشه..تا خشک شه...چون حجمش زی..زیاده
کوک: اهان....پس لابد چلاغ بودی قبل از اینکه بخوابی خشکش کنی؟
اروم بود ولی پر بار
نادیا : نتونستم
کوک؛ چرا؟
نادیا: ح..الم ..خوب نبود
با یاد اوری حال بد صبح دوباره گرفته شدم
کوک: چرا؟
جوابی ندادم
دیگه لازم نیست به روم بیاری برات اهمیتی ندارم
کوک:
part: ۴۱
"ویو نادیا"
وای خدا
خدا جونم من هنوز قلط دیشبو یادم نرفتع، اثراتش هنوز هست
تروخدا امشب و به خیر بگذرون.
اخه واقعا این دیگه کار من نبود
یه دفعه در باز شدو اجوما امد داخل
اجوما : دختر باز چیکار کردی؟
نادیا: اجوما بخدا من کاری نکردم
اجوما: پس چرا ارباب امد با حرص ازت گفت؟
نادیا: اجوما خب من چمیدونستم بیرون مهمون داره، با این سرو وضع پاشوم رفتم......
جلو حرفم و .رفت
اجوما: نگو نگوو..فهمیدم..مطگعنی بخواطر این؟
نادیا: اوم
اجوما :بخواطرت عصبی شد؟
نادیا: اره
اجوما: اروم باش اروم باش عزیزم، خودت براش توضیح بده تا همچی حل شه ...چقدرم با این لباس خوشگل شدیی
لبخندی از ذوق زدم،
نادیا: واقعا؟!
اجوما : اره ..خوشگل خانم، با این لباس خواب انقدر بدنت جذابه با لباس خوابایه دیگه چجوریه؟
نادیا: اجومااا
خندید و گفت:
_ حقیقته ، من دیگه برم ..تو ام داخل اتاق بمون
نادیا: چشم
اجوما از اتاق رفت
من رو تخت نشستم و پاهام و جمع کردم، و پتو انداختم روش
چیکار کنم ؟؟؟
یه ساعتی گذشت که دیگه انگار کم کم داشتن میرفتن
و بعد از چند دقیقه خونه سکوت شد
یا خدا
رفتن
به در رو به روم نگاه میکردم و هر لحظه اماده تصویر وایسادن جونگکوک داخل چهار چوب بود ....ولی خبری نشد
که در باز شد و یکی از خدمتکارا امد
نادیا: بله
جواب داد:
_ ارباب گفته سری بری اتاقش
نادیا: لباس عوض کنم میرم * هول *
گفت:
_ گفت سری
نادیا: باش
پامو از اتاق بیرون گذاشتم و به راه پله نگاه کردم
خدایا ، ما باهم حرف زدیم
اروم پله هارو بالا رفتم و
جلو در اتاق وایسادم.در لاش باز بود
کوک: بیا تو ...میخوای درو نگاه کنی؟
با شنیدن صداش قلبم تند تند به سینم میزد
رویه صندلی گشسته بود
ولی اینکه هیچی حسیو نمیتونستم از لحنش بخونم بعد تر استرس پیدا پیدا میکردم، معلوم نیست عصبی یا نه
درو اروم هول دادم و با سلامی که اصلا موقعش نبود رفتم داخل
کوک: ببند درو
درو اروم بستم
کوک: دم در بده
خوب میدونه عین چی میترسم
کوک: بیا اینجا
نادیا :هوم؟
کوک: میگم بیا نزدیک
بهش نزدیک شدم که با کشیدن دستم بیشتر نزدیکم کرد
و مچ دستامو گرفته بود ..یکیشو ازاد کردو
دستشو رو موهایی که از پشتم اویزون بودن کشید
کوک: خیسه....کی حموم بودی دختر کوچولو!؟
نادیا: ساعت..۲
کوک: پس چرا وقتی پاتو از اون خرابشده بیرون گزاشتی انگار تازه از زیر اب در امده؟
یکم تُن صداش زیاد بود
نادیا: موهام...همیشه....طول میکشه..تا خشک شه...چون حجمش زی..زیاده
کوک: اهان....پس لابد چلاغ بودی قبل از اینکه بخوابی خشکش کنی؟
اروم بود ولی پر بار
نادیا : نتونستم
کوک؛ چرا؟
نادیا: ح..الم ..خوب نبود
با یاد اوری حال بد صبح دوباره گرفته شدم
کوک: چرا؟
جوابی ندادم
دیگه لازم نیست به روم بیاری برات اهمیتی ندارم
کوک:
۱۸.۳k
۱۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.