part
۰"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 1"
part: ۴۰
"ویو نادیا"
بعد از اینکه یکم دلم خوب شد
خودمو شستم و امدم بیرون
با پوشیدن لباسی ( گزاشتم)نرم که اولین چییزی بود، پیده کردم
گرفتم خوابیدم
.........
__/_/_/_/_
_____//
__///
با صداهایی که میومد چشمام و باز کردم ،یکم گیج اطرافو نگاه کردم
بیرون جنگه؟!
چشمایه خابالومو مالوندم پتورو کنار زدم
درو باز کردم
و با چشایی که سعی در باز کردنشو داشتم
قدم بر میداشتم
سرمو بالا گرفتم
دیگه اون صداها نبود،
چشمام و باز کردم که با دیدن صحنه جلوم برق بهم وصل کردن
جونگکوک....با چندتا مردی که به کله گنده ها میخوردن ...عه و حتی تهیونگ ...
همشون به من نگاه میکردن
وا مگه چی دیدن ؟
یاد لباسی که تنم بود افتادم
سری سرم بین تنم و اونا چرخید ....جونگکوک با قیافه ایی که میخواست به هزار جهت سامورایی کشف نشده پارم کنه نگاممیکرد
ای وای چجوری جمعش کنم
یه دفعه با شتاب از جاش بلند شدم و همزمان با در اوردن کتش به سمتم امد و دور تنم انداخت
و به تهیونگی که نزدیک بود گفت:
_ الان میام
و شونه هام و گرفت به اتاقم راه نمایی کرد
وارد اتاق شدیم و درو پشتمون بست
برگشتم تا ببینم چیشده؟
که اروم از طرف در به سمتم چرخید
من الان از خودم دفاع کنم؟
دهن برایه گفتن حرفام باز کردم
کوک: ساکت باش
داشت سعی میکرد داد نزنه ، ولی من بد بخت خوب میدونم اون ادمایه بیرون فرشته هایه نجاتمن
کوک: این چیه تنته؟ ...موهاتت....خیسههه...همینطوری سرتو میندازی پایین میری؟
نادیا: من واقعا حواسم نبود..اصلا یادمم نیست چرا اینو پوشیدمم
کوک: فقط جرعت داری پاتو از این اتاق بیرون بزار ....تا وقتی خودم نیومدم دنبالت ...بیرون نمیای....اینا که میرن ..اون موقعه من میدونم و تو
امد سمتم که کتشو برداره با کشید لبه هایه شونه کت از تنم،متوقف شد و به شونم نگاه کرد
و انگشتشو روش کشید
کوک: چرا با این لباس امدیی؟
حرصی اینو زمزمه کرد فشار محکمی به دوتا طرف بازون وارد کردو کت و برداشت و رفت
جلویه ایننه رفتم
پس داشت جایه شاهکارایه خودشو نگاه میکرد( مارک)
جایه فشار انگشتاییی که الان بین بازو هام کشید در ثانیه قرمز شده بودن
part: ۴۰
"ویو نادیا"
بعد از اینکه یکم دلم خوب شد
خودمو شستم و امدم بیرون
با پوشیدن لباسی ( گزاشتم)نرم که اولین چییزی بود، پیده کردم
گرفتم خوابیدم
.........
__/_/_/_/_
_____//
__///
با صداهایی که میومد چشمام و باز کردم ،یکم گیج اطرافو نگاه کردم
بیرون جنگه؟!
چشمایه خابالومو مالوندم پتورو کنار زدم
درو باز کردم
و با چشایی که سعی در باز کردنشو داشتم
قدم بر میداشتم
سرمو بالا گرفتم
دیگه اون صداها نبود،
چشمام و باز کردم که با دیدن صحنه جلوم برق بهم وصل کردن
جونگکوک....با چندتا مردی که به کله گنده ها میخوردن ...عه و حتی تهیونگ ...
همشون به من نگاه میکردن
وا مگه چی دیدن ؟
یاد لباسی که تنم بود افتادم
سری سرم بین تنم و اونا چرخید ....جونگکوک با قیافه ایی که میخواست به هزار جهت سامورایی کشف نشده پارم کنه نگاممیکرد
ای وای چجوری جمعش کنم
یه دفعه با شتاب از جاش بلند شدم و همزمان با در اوردن کتش به سمتم امد و دور تنم انداخت
و به تهیونگی که نزدیک بود گفت:
_ الان میام
و شونه هام و گرفت به اتاقم راه نمایی کرد
وارد اتاق شدیم و درو پشتمون بست
برگشتم تا ببینم چیشده؟
که اروم از طرف در به سمتم چرخید
من الان از خودم دفاع کنم؟
دهن برایه گفتن حرفام باز کردم
کوک: ساکت باش
داشت سعی میکرد داد نزنه ، ولی من بد بخت خوب میدونم اون ادمایه بیرون فرشته هایه نجاتمن
کوک: این چیه تنته؟ ...موهاتت....خیسههه...همینطوری سرتو میندازی پایین میری؟
نادیا: من واقعا حواسم نبود..اصلا یادمم نیست چرا اینو پوشیدمم
کوک: فقط جرعت داری پاتو از این اتاق بیرون بزار ....تا وقتی خودم نیومدم دنبالت ...بیرون نمیای....اینا که میرن ..اون موقعه من میدونم و تو
امد سمتم که کتشو برداره با کشید لبه هایه شونه کت از تنم،متوقف شد و به شونم نگاه کرد
و انگشتشو روش کشید
کوک: چرا با این لباس امدیی؟
حرصی اینو زمزمه کرد فشار محکمی به دوتا طرف بازون وارد کردو کت و برداشت و رفت
جلویه ایننه رفتم
پس داشت جایه شاهکارایه خودشو نگاه میکرد( مارک)
جایه فشار انگشتاییی که الان بین بازو هام کشید در ثانیه قرمز شده بودن
- ۳۹.۰k
- ۱۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط