ارباب مغرور من🤍
اربابمغرورمن🤍
#part_27
••••••••••••••••••••
-دیانارحیمی✨-
دستشو آورد بالا تا بزنه تو گوشم که دستامو رو صورتم گرفتمو ترسیده سرمو انداختم پایین
چند لحظه که چیزی حس نکردم دستامو از صورتم ورداشتم دیدم دستش رو هوا مونده و با اخم زل زده به من
به چشمای مشکیش خیره شدم
یه دستشو برد پشت گردنم و دست دیگشو دور کمرم حلقه کرد و منو کشید تو بغلش
دیگه طاقت نیاوردمو گریه کردم
ارسلان:هیس چیزی نیس!
هف هق کنان تو بغلش نالیدم
دیانا:ارسلان انقد ازم دوری نکن....من من نمیتونم بدونه تو از فکر تو میمیرم
دستشو رو موهام کشید و نوازش کرد
ارسلان:باشه تو اروم باش
از بغلش بیرون اومدم و اشکامو پاک کردم بدون اینکه بهش نگاه کنم رو مبل نشستم که اونم اومد کنارم نشست
دستشو زیر چونم گذاشتو سرمو آورد بالا
ارسلان:بسه دیگه گریه....یبار دیگه گریه کنی من میدونم با تو....نمیگی من میمیرم تو اینجوری گریه میکنی
سرمو وردم بالا و با گریه خنده ریزی کردم اونم با من خندید
ارسلان:بیا بغلم فیلم ببینیم
از خدا خواسته رفتم تو بغلش
یهو جرقه ای تو سرم زد که پریدم
دیانا:وای ارسلان خاک به سرم......
ارسلان:چیشد
+قرار بود بریم پیش مامانت
-اوه اوه یادم نبود....بیخیال
+نه چی چی رو بیخیال ده روزه معطل کردیم بدو حاضرشو
-دیانا بیا بشین جان من
+عه پاشو گفتم پاشو
از بغلش جدا شدم و دوییدم لباسامو عوض کردم
میخواستم برای قرار اول جلو مامانش عالی به نظر بیام
کل سفیدی با شلوار بگ سفید پوشیدم و روسری کوتاهی سرم کردم
آرایش ملایم کردم که مثل سلیطه ها نشم
ارسلان:دیانا بدو دیگه داری کوه میکَنی مگه
از اتاق رفتم بیرون که سرتا پامو نگاه انداخت
+اومدم چقد غر میزنی
-واسه مامانم لازم نبود انقد خوشتیپ کنی
+عزیزم من همیشه خوشتیپم
ارسلان خنده بلندی کرد و گفت
-باشه برو خودشیرین
با خنده جوابشو دادم
+خیلی بدی
#part_27
••••••••••••••••••••
-دیانارحیمی✨-
دستشو آورد بالا تا بزنه تو گوشم که دستامو رو صورتم گرفتمو ترسیده سرمو انداختم پایین
چند لحظه که چیزی حس نکردم دستامو از صورتم ورداشتم دیدم دستش رو هوا مونده و با اخم زل زده به من
به چشمای مشکیش خیره شدم
یه دستشو برد پشت گردنم و دست دیگشو دور کمرم حلقه کرد و منو کشید تو بغلش
دیگه طاقت نیاوردمو گریه کردم
ارسلان:هیس چیزی نیس!
هف هق کنان تو بغلش نالیدم
دیانا:ارسلان انقد ازم دوری نکن....من من نمیتونم بدونه تو از فکر تو میمیرم
دستشو رو موهام کشید و نوازش کرد
ارسلان:باشه تو اروم باش
از بغلش بیرون اومدم و اشکامو پاک کردم بدون اینکه بهش نگاه کنم رو مبل نشستم که اونم اومد کنارم نشست
دستشو زیر چونم گذاشتو سرمو آورد بالا
ارسلان:بسه دیگه گریه....یبار دیگه گریه کنی من میدونم با تو....نمیگی من میمیرم تو اینجوری گریه میکنی
سرمو وردم بالا و با گریه خنده ریزی کردم اونم با من خندید
ارسلان:بیا بغلم فیلم ببینیم
از خدا خواسته رفتم تو بغلش
یهو جرقه ای تو سرم زد که پریدم
دیانا:وای ارسلان خاک به سرم......
ارسلان:چیشد
+قرار بود بریم پیش مامانت
-اوه اوه یادم نبود....بیخیال
+نه چی چی رو بیخیال ده روزه معطل کردیم بدو حاضرشو
-دیانا بیا بشین جان من
+عه پاشو گفتم پاشو
از بغلش جدا شدم و دوییدم لباسامو عوض کردم
میخواستم برای قرار اول جلو مامانش عالی به نظر بیام
کل سفیدی با شلوار بگ سفید پوشیدم و روسری کوتاهی سرم کردم
آرایش ملایم کردم که مثل سلیطه ها نشم
ارسلان:دیانا بدو دیگه داری کوه میکَنی مگه
از اتاق رفتم بیرون که سرتا پامو نگاه انداخت
+اومدم چقد غر میزنی
-واسه مامانم لازم نبود انقد خوشتیپ کنی
+عزیزم من همیشه خوشتیپم
ارسلان خنده بلندی کرد و گفت
-باشه برو خودشیرین
با خنده جوابشو دادم
+خیلی بدی
۵.۱k
۲۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.