ارباب مغرور من🤍
اربابمغرورمن🤍
#part_26
•••••••••••••••••••••
-دیانارحیمی✨-
دیانا:ارسلان ببخشید من....
دستشو از رو کمرم رها کرد و تو موهاش فرو برد
ارسلان:همیشه عادت داری برینی به اعصاب من بعد جمعش کنی....بیا برو گمشو تو ماشین
هیچ حقی یه خودم نمیدادم واسه همین اجازه دادم هر رفتاری خواست باهام بکنه:)!
سوار ماشین شدیم و برگشتیم خونه
اول من رفتم لباسامو عوض کنم بعدش ارسلان
رو تخت دراز کشیده بودم که بخوابم منتظر ارسلان بودم
دیدم از اتاق خارج شد
با داد گفتم
+نمیخوای بخوابی؟
-رو کاناپه میخوابم
یعنی انقد بهش برخورده بود؟
به کارام فکر کردم
ارسلان امروز منو با اون خستگی میخواست ببره بیرون و من اینجوری گند زدم
خاک تو سرت دیانا هرچی سرت میاد حقته
اشکام پشت سر هم جاری شدن
دلم نمیخواست ارسلان ازم دور بشه:)
با کلی کلنجار رفتن خوابیدم!
صبح بیدار شدم رفتم تو سالن دیدم ارسلان نیس
فهمیدم رفته سرکار
میخواستم از دلش در بیارم واسه همین غذای مورد علاقشو براش درست کردم
بوی قرمه سبزی همه جا پیچیده بود
رفتم تو اتاق یه پیراهن تا زیر باسن پوشیدم و رژ جیگری زدم
با صدای چرخش کلید رفتم تو از خونه و خودمو با گوشیم سرگرم کردم
دیدم حرفی نمیزنه نگاش کردم بیخیال نشسته بود رو میل
دیانا:سلام
جوابی بهم نداد
+ناهار حاضره میای سر میز؟
-نه
سعی کردم اروم باشم.....خیلی ناراحت شدم من تمام روز نشسته بودم داشتم براش غذا درست میکردم و الان انقد بی تفاوت؟
داخل بشقابش پلو و خورشت و ریختم با مخلفات رو سینی گذاشتم
بردم براش رو مبل گذاشتم
خودم رو مبل کناری نشستم
+ارسلان بسه دیگه چرا انقد همه چی رو زیاد میکنی
همونجور که سرش سمت تلویزیون بود بازم جوابی نداد
+با توعم نفهم؟
یهو برگشت طرفم و با اخم گفت
-چی گفتی؟
+.....
-گفتم چه زری زدی؟
بشقابو ورداشت و پرت کرد رو سرامیک که هزار تیکه شد
از رو مبل بلند شدم و داد زدم
+از صبح دارم واسه توعه بی لیاقت غذا درست میکنم که انقد بیخیال باشی؟
-میخواستی همچین گوهی نخوری که مجبور به منت کشی بشی
+خفه شو ارسلان درست صحبت کن با من
از عصبانیت رگ گردنش زده بود بیرون
دستشو آورد بالا که بزنه تو گوشم.....
#part_26
•••••••••••••••••••••
-دیانارحیمی✨-
دیانا:ارسلان ببخشید من....
دستشو از رو کمرم رها کرد و تو موهاش فرو برد
ارسلان:همیشه عادت داری برینی به اعصاب من بعد جمعش کنی....بیا برو گمشو تو ماشین
هیچ حقی یه خودم نمیدادم واسه همین اجازه دادم هر رفتاری خواست باهام بکنه:)!
سوار ماشین شدیم و برگشتیم خونه
اول من رفتم لباسامو عوض کنم بعدش ارسلان
رو تخت دراز کشیده بودم که بخوابم منتظر ارسلان بودم
دیدم از اتاق خارج شد
با داد گفتم
+نمیخوای بخوابی؟
-رو کاناپه میخوابم
یعنی انقد بهش برخورده بود؟
به کارام فکر کردم
ارسلان امروز منو با اون خستگی میخواست ببره بیرون و من اینجوری گند زدم
خاک تو سرت دیانا هرچی سرت میاد حقته
اشکام پشت سر هم جاری شدن
دلم نمیخواست ارسلان ازم دور بشه:)
با کلی کلنجار رفتن خوابیدم!
صبح بیدار شدم رفتم تو سالن دیدم ارسلان نیس
فهمیدم رفته سرکار
میخواستم از دلش در بیارم واسه همین غذای مورد علاقشو براش درست کردم
بوی قرمه سبزی همه جا پیچیده بود
رفتم تو اتاق یه پیراهن تا زیر باسن پوشیدم و رژ جیگری زدم
با صدای چرخش کلید رفتم تو از خونه و خودمو با گوشیم سرگرم کردم
دیدم حرفی نمیزنه نگاش کردم بیخیال نشسته بود رو میل
دیانا:سلام
جوابی بهم نداد
+ناهار حاضره میای سر میز؟
-نه
سعی کردم اروم باشم.....خیلی ناراحت شدم من تمام روز نشسته بودم داشتم براش غذا درست میکردم و الان انقد بی تفاوت؟
داخل بشقابش پلو و خورشت و ریختم با مخلفات رو سینی گذاشتم
بردم براش رو مبل گذاشتم
خودم رو مبل کناری نشستم
+ارسلان بسه دیگه چرا انقد همه چی رو زیاد میکنی
همونجور که سرش سمت تلویزیون بود بازم جوابی نداد
+با توعم نفهم؟
یهو برگشت طرفم و با اخم گفت
-چی گفتی؟
+.....
-گفتم چه زری زدی؟
بشقابو ورداشت و پرت کرد رو سرامیک که هزار تیکه شد
از رو مبل بلند شدم و داد زدم
+از صبح دارم واسه توعه بی لیاقت غذا درست میکنم که انقد بیخیال باشی؟
-میخواستی همچین گوهی نخوری که مجبور به منت کشی بشی
+خفه شو ارسلان درست صحبت کن با من
از عصبانیت رگ گردنش زده بود بیرون
دستشو آورد بالا که بزنه تو گوشم.....
۳.۰k
۲۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.