عمارت هان
#عمارت_هان
پارت ششم
ا.ت:تو منو دزدیدی و همش داری اذیتم میکنی بعد میخوای باهات خوب باشم؟
هان:میدونم ا.ت متاسفم ولی برای اروم کردنت مجبورم لطفا منو ببخش
ا.ت:فقط ازم دور شو
هان:نمیخوام عزیزم لطفا میشه باهام خوب باشی و عاشقم شی
یه حس عجیبی دارم انگار یکم دارم عاشقش میشم
ا.ت:باشه ولی دیگه حق نداری باهام اینجوری کنی فهمیدی
هان:باشه عزیزم حالام بخواب برای فردا خسته نباشی
ا.ت:مگه فردا چیکار میکنی
هان:قراره بریم پارتی دوستم
ا.ت:منم میام؟
هان:اره برات لباس و وسیله میگیرم باهام بیای
ا.ت:باشه مرسی
هان:حالا بخواب بیبی
گذاشتمش رو تخت و سرشو بوسیدم از پشت گرفتمش و خوابیدیم
*فردا صبح ساعت 7*
هان:بیدار شو
ا.ت:باشه
از خواب بیدار شدیم بردمش صورتشو بشوره بعدش رفتیم خونه لباسای خودشو دادم بهش بپوشه و سوار ماشین شدیم رفتیم پاساژ و براش چند دست لباس بیرون و تو خونه کفش و اکسسوری و....گرفتم و رفتیم خونه ساعت شده بود 4 انقد که گشتیم
ا.ت:میتونم برم حموم اینجا
هان:اره برو راحت باش
*ا.ت ویو*
رفتم تو اتاق رفتم حموم و درحموم قفل کردم بخاطر اینکه میترسیدم و بعد 40 دیقه اومدم بیرون و نشستم رو تخت و لباس پوشیدم موهامو خشک کردم و رفتم پایین
هان:بلاخره تموم شد کارت،غذا سفارش دادم الان میاد بخوریم بریم اماده شیم ساعت 7 باید اونجا باشیم
ا.ت:باشه
........
پایان پارت ششم
پارت ششم
ا.ت:تو منو دزدیدی و همش داری اذیتم میکنی بعد میخوای باهات خوب باشم؟
هان:میدونم ا.ت متاسفم ولی برای اروم کردنت مجبورم لطفا منو ببخش
ا.ت:فقط ازم دور شو
هان:نمیخوام عزیزم لطفا میشه باهام خوب باشی و عاشقم شی
یه حس عجیبی دارم انگار یکم دارم عاشقش میشم
ا.ت:باشه ولی دیگه حق نداری باهام اینجوری کنی فهمیدی
هان:باشه عزیزم حالام بخواب برای فردا خسته نباشی
ا.ت:مگه فردا چیکار میکنی
هان:قراره بریم پارتی دوستم
ا.ت:منم میام؟
هان:اره برات لباس و وسیله میگیرم باهام بیای
ا.ت:باشه مرسی
هان:حالا بخواب بیبی
گذاشتمش رو تخت و سرشو بوسیدم از پشت گرفتمش و خوابیدیم
*فردا صبح ساعت 7*
هان:بیدار شو
ا.ت:باشه
از خواب بیدار شدیم بردمش صورتشو بشوره بعدش رفتیم خونه لباسای خودشو دادم بهش بپوشه و سوار ماشین شدیم رفتیم پاساژ و براش چند دست لباس بیرون و تو خونه کفش و اکسسوری و....گرفتم و رفتیم خونه ساعت شده بود 4 انقد که گشتیم
ا.ت:میتونم برم حموم اینجا
هان:اره برو راحت باش
*ا.ت ویو*
رفتم تو اتاق رفتم حموم و درحموم قفل کردم بخاطر اینکه میترسیدم و بعد 40 دیقه اومدم بیرون و نشستم رو تخت و لباس پوشیدم موهامو خشک کردم و رفتم پایین
هان:بلاخره تموم شد کارت،غذا سفارش دادم الان میاد بخوریم بریم اماده شیم ساعت 7 باید اونجا باشیم
ا.ت:باشه
........
پایان پارت ششم
۱۱.۳k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.