مافیای من
#مافیای_من
p: 81
*چند مین بعد*
(ویو ا.ت)
با قطع شدن تلفن سرمو بالا اوردمو با صورت متعجب فلیکس مواجه شدم
همینجوری بهش نگاه میکردم که گفت
فلیکس:چرا نگام میکنی خو بگو ببینم چیشد
متوجه منظورش شدم و در جوابش گفتم
ا.ت: بشین تا بگم بهت
به محض تمام شدن حرفم رو یکی از صندلی های اونجا نشست که منم رفتم کنارش نشستم و گفتم
ا.ت: ببین این قضیه رو کسی جز منو تو نباید بدونه اوکی؟
فلیکس: اوکی ولی الان باید چیکار کنیم
کمی مکث کردم و گفتم
ا.ت:.....
*چند مین بعد*
بعد گفتن قضیه از جام بلند شدم و رو بهش کردم گفتم
ا.ت: من دیگه میرم بیرون
بدون اینکه منتظر حرفی باشم به سمت بیرون بیمارستان رفتم
وقتی به بیرون رسیدم هوا خیلی سرد بود و این باعث شد مورمورم بشه ولی از ی طرف دقیقا همون چیزی بود که بهش نیاز داشتم
صدای رد پای کسی به گوشم میرسید و کمی بعد دستی روی کتفم قرار گرفت سرمو برگردوندم تا ببینم کیه که با قیافه پف کرده چانگبین مواجه شدم معلوم بود خیلی گریه کرد پس ازش پرسیدم
ا.ت: هعی چانگبین حالت خوبه؟
دیدم داره بهم نگاه میکنه بعد چند ثانیه شروع به گفتن کرد
چانگبین: نه خوب نیستم....
اصلا خوب نیستم راستش من با هیونجین خیلی صمیمی ام هرچند نه به اندازه فلیکس
به صورتش نگاه کردم که دیدم باز بغض کرده ای خدا حالا چیکار کنم خب من تو دلداری دادن ادما خوب نیستم چون کسی هم نبود بهم دلداری بده
و تنها چیزی که میتونستم این بود..
ا.ت:ببین چانگبین من تو دلداری دادن ادما خوب نیستم ولی اینو بدون با ناراحتی یا گریه کردن هیونجین بهوش نمیاد تو فقط با این کارت خودتو اذیت میکنی
دیدم با این حرفم ی قطره اشک از گوشه چشمش اومد پایین که سریع پاکش کرد و گفت
چانگبین: درسته حق باتوعه با گریه کردن من هیچی عوض نمیشه فقط وقتمو حدر میدم
با این حرفش لبخندی گوشه لبش نمایان شد که باعث شد منم لبخند بزنم
بعد چند دقیقه سرمو برگردوندم و به بیرون خیره بودم که با احساس سرما کف دستامو به هم سابیدم که این باعث شد توجه چانگبین بهم جلب بشه
دیدم تک خنده ای کرد که گفتم
ا.ت: الان دقیقا چی خنده داشت که خندیدی
دیدم حرفی نزد که سرمو برگردوندم مرتیکه اسکل فقط بلده مسخره بازی کنه
داشتم همینجوری خارمادرشو مورد عنایت قرار میدادم که با احساس گرمی که از کمرم اومد شکه شدم
به پوشدم نگاه کردم
دیدم پالتویی رو تنمه یخورده دقت کردم فهمیدم پالتویه چانگبینه
بدبختو یخورده زود قضاوت کردم اصن هرچی
بهش نگاه کردم که لبخند زده بود و در مقابلش منم لبخند زدم و گفتم
ا.ت: ممنون بخاطر پالتو
در جواب این حرفم گفت
چانگبین: خواهش میکنم
چند ثانیه مکث کرد و دوباره گفت
چانگبین: هوا سرده بیا بریم داخل ممکنه سرما بخوری
p: 81
*چند مین بعد*
(ویو ا.ت)
با قطع شدن تلفن سرمو بالا اوردمو با صورت متعجب فلیکس مواجه شدم
همینجوری بهش نگاه میکردم که گفت
فلیکس:چرا نگام میکنی خو بگو ببینم چیشد
متوجه منظورش شدم و در جوابش گفتم
ا.ت: بشین تا بگم بهت
به محض تمام شدن حرفم رو یکی از صندلی های اونجا نشست که منم رفتم کنارش نشستم و گفتم
ا.ت: ببین این قضیه رو کسی جز منو تو نباید بدونه اوکی؟
فلیکس: اوکی ولی الان باید چیکار کنیم
کمی مکث کردم و گفتم
ا.ت:.....
*چند مین بعد*
بعد گفتن قضیه از جام بلند شدم و رو بهش کردم گفتم
ا.ت: من دیگه میرم بیرون
بدون اینکه منتظر حرفی باشم به سمت بیرون بیمارستان رفتم
وقتی به بیرون رسیدم هوا خیلی سرد بود و این باعث شد مورمورم بشه ولی از ی طرف دقیقا همون چیزی بود که بهش نیاز داشتم
صدای رد پای کسی به گوشم میرسید و کمی بعد دستی روی کتفم قرار گرفت سرمو برگردوندم تا ببینم کیه که با قیافه پف کرده چانگبین مواجه شدم معلوم بود خیلی گریه کرد پس ازش پرسیدم
ا.ت: هعی چانگبین حالت خوبه؟
دیدم داره بهم نگاه میکنه بعد چند ثانیه شروع به گفتن کرد
چانگبین: نه خوب نیستم....
اصلا خوب نیستم راستش من با هیونجین خیلی صمیمی ام هرچند نه به اندازه فلیکس
به صورتش نگاه کردم که دیدم باز بغض کرده ای خدا حالا چیکار کنم خب من تو دلداری دادن ادما خوب نیستم چون کسی هم نبود بهم دلداری بده
و تنها چیزی که میتونستم این بود..
ا.ت:ببین چانگبین من تو دلداری دادن ادما خوب نیستم ولی اینو بدون با ناراحتی یا گریه کردن هیونجین بهوش نمیاد تو فقط با این کارت خودتو اذیت میکنی
دیدم با این حرفم ی قطره اشک از گوشه چشمش اومد پایین که سریع پاکش کرد و گفت
چانگبین: درسته حق باتوعه با گریه کردن من هیچی عوض نمیشه فقط وقتمو حدر میدم
با این حرفش لبخندی گوشه لبش نمایان شد که باعث شد منم لبخند بزنم
بعد چند دقیقه سرمو برگردوندم و به بیرون خیره بودم که با احساس سرما کف دستامو به هم سابیدم که این باعث شد توجه چانگبین بهم جلب بشه
دیدم تک خنده ای کرد که گفتم
ا.ت: الان دقیقا چی خنده داشت که خندیدی
دیدم حرفی نزد که سرمو برگردوندم مرتیکه اسکل فقط بلده مسخره بازی کنه
داشتم همینجوری خارمادرشو مورد عنایت قرار میدادم که با احساس گرمی که از کمرم اومد شکه شدم
به پوشدم نگاه کردم
دیدم پالتویی رو تنمه یخورده دقت کردم فهمیدم پالتویه چانگبینه
بدبختو یخورده زود قضاوت کردم اصن هرچی
بهش نگاه کردم که لبخند زده بود و در مقابلش منم لبخند زدم و گفتم
ا.ت: ممنون بخاطر پالتو
در جواب این حرفم گفت
چانگبین: خواهش میکنم
چند ثانیه مکث کرد و دوباره گفت
چانگبین: هوا سرده بیا بریم داخل ممکنه سرما بخوری
۱۰.۷k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.