عشق دیوونگیه
#عشق_دیوونگیه
P:26
(ویو ا.ت)
با ترس بهش زول زده بودم که یهو از حرکت ایستاد
کمی مکث کرد و بعد پیرمردی که حالا جای سالمی روی صورتش نداشت و به طرفی پرت کرد
آروم به سمتم برگشت و بهم زول زد
قلبم عین دیوونه ها به سینم میکوبید و با هر قدمی که نزدیکم میشد ترسم بیشتر میشد
با سریع تر شدن قدم هاش چشمامو از ترس روی هم کوبیدم که با فرود اومدنم توی جای گرمی تعجب کل وجودمو فرا گرفت
بازوهاشون دور کمرم محکم تر کرد و من و بیشتر به خودش فشرد
اون........بغلم کرد؟
ولی........چرا؟!
توی افکارم غرق بودم که با حرفی که زد ناخداگاه تپش قلبم بالا رفت
هیون:تو قصد داری من و بکشی؟میدونی داشتم سکته میکردم؟
با حرفش لبخندی کوچیکی زدم که ادامه داد
هیون:میدونی......خیلی دلم تنگ شده بود
با حرفش متعجب گفتم
ا.ت: چی؟!
تکخنده ای کرد و گفت
هیون: عین دیوونه ها دلم برای بغل کردنت تنگ شده بود.....
P:26
(ویو ا.ت)
با ترس بهش زول زده بودم که یهو از حرکت ایستاد
کمی مکث کرد و بعد پیرمردی که حالا جای سالمی روی صورتش نداشت و به طرفی پرت کرد
آروم به سمتم برگشت و بهم زول زد
قلبم عین دیوونه ها به سینم میکوبید و با هر قدمی که نزدیکم میشد ترسم بیشتر میشد
با سریع تر شدن قدم هاش چشمامو از ترس روی هم کوبیدم که با فرود اومدنم توی جای گرمی تعجب کل وجودمو فرا گرفت
بازوهاشون دور کمرم محکم تر کرد و من و بیشتر به خودش فشرد
اون........بغلم کرد؟
ولی........چرا؟!
توی افکارم غرق بودم که با حرفی که زد ناخداگاه تپش قلبم بالا رفت
هیون:تو قصد داری من و بکشی؟میدونی داشتم سکته میکردم؟
با حرفش لبخندی کوچیکی زدم که ادامه داد
هیون:میدونی......خیلی دلم تنگ شده بود
با حرفش متعجب گفتم
ا.ت: چی؟!
تکخنده ای کرد و گفت
هیون: عین دیوونه ها دلم برای بغل کردنت تنگ شده بود.....
۹.۲k
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.