رمان(عشق)پارت۱۰۱
عمر:مگه اینطور نیست؟😂. سوسن:🤦اوکی باشه آره همینطوره😂. عمر:پسر جون؟. یکی از پسره های کالج:بله داداش کاری داشتی؟. عمر:منم یه زمانی که نه ۵ سال پیش به جای تو توی این کالج درس میخوندم😂😂😂😂😂حالا اینا رو ولش کن بگذریم میشه دست دوست دخترت رو بگیری و برین یه جای دیگه بشینین؟لطفا نه نگو داداش😂😂😂😂......آهان صبر کن راستی اسمت چی بود؟😂. پسره:باشه داداش میریم😂😂اسمم آلتایه اینم دوست دخترم سلینه خوشبختم داداشم. عمر:منم همینطور عمر هستم اینم زنم سوسنه. سوسن:خیلی خب بگو ببینم ما رو این صندلی چیکار کردیم هان؟😂😂😂😂😂😂😂😂. عمر:.........
۴.۸k
۰۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.