رمان(عشق)پارت۱۰۰
عمر:(با این حرفش انگار که قلبم از وسط دو نیم شد جوری ناراحت شدم که هر لحظه امکان داشت اشکم در بیاد با بعضی که داشتم)پایین منتظرتم🥺🥺🥺🥺🥺. سوسن:انگار یکم باهاش بد رفتار کردم اوف من چقدر خنگم آخه🤦🤦🤦🤦. «کالج آتامان». عمر:خیلی خب رسیدیم پیاده شو. سوسن:اینجا کجاست؟. عمر: کالج آتامان....دبیرستانی که ما رو با هم آشنا کرد بیا رو این صندلی بشینیم. سوسن:آخه الان خیلی بد شد اینجا دبیرستانه نگاه کن اینا چجوری با تعجب به ما نگاه میکنن😂😂😂🤦🤦🤦🤦بهتر نیست بریم. عمر:نه😂😂😂😂😂(از اون نه های جالب بامزه ی خنده داره عمری). سوسن: میدونستی تو خیلی خیلی بامزه ای. عمر:معلومه من جذاب ترین،خوشگلترین،کاریزماتیکترین،خوشتیپ ترین،کراش ترین و مهربون ترین پسر ترکیم😂😂😂😂😂😂بلکه دنیا. سوسن:حس نمیکنی زیادی به خودت میبالی😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂. عمر:........
۹.۰k
۰۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.