تو با بارانی از روح غزل همراه می آیی

تو با بارانی از روح غزل همراه می آیی
به شب های پر از دردم تو مثل ماه می آیی
تو را پیوسته می رانم زخود با این که تنهایم
تو با دلتنگی ام اما همیشه راه می آیی
دلم گاهی شبیه گریه ای از درد می بارد
و تو حتی اگر شد لحظه ای کوتاه می آیی
حضورروشن وپاکت غزل می آورد وقتی
که تو ای بانی شعرم پس از یک آه می آیی
صفای ساده ات روییده امشب باز در قلبم
تو با بارانی از روح غزل همراه می آیی
دیدگاه ها (۱)

یک جور عجیبی رنگ عوض می‌کند روزهای این زندگی!هر روزش برایمان...

صبح بوی زندگیبوی راستگوییبوی دوست داشتنو بوی عشق و مهربانی م...

در عشقِ توهر حیله که کردم هیچ استهر خونِ جِگَر که بی‌تو خورد...

سلام!حال همه ما خوب استملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی...

نسیمی سرد پرد هارا تکان میداد.روشنی داخل اتاق وجود نداشت بجز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط