زندگی...
پارت سه
_تو این جا چیکار میکنی
*من...... من میدونی
_تو چییییییی
*ببین بزار همچیو بت بگم من تورو دوس دارم از هانا بدم میاد چون تو اونو دوس داری ماجرای امروز همش نقشه بود تا اون از چشمت......
_خفههههع شوووووو(با دادش هوجین ترسید حرفشو خوردوچشماشو بستو گریه کرد )
_هانا کجاس
*ت... تو... کما
نامجون شروع کرد گریه کردن
_گمشو بیرون.. هق..... چه بلایی سرش اوردی... هق همش تقصیر منه که بهش اجازهی صحبت ندادم... هق منه خر باعث شدم این طوری بشع هق..... هق....
*نامجون اروم باش
_گمشو بیرونننننننننن
سوجین با ترس رفت بیرون
نامجون که دیگه طاقت نداشت داد زد
_پرستااااااار
٪ب... بله
_میتونم برم پیشه همسرم...... کیم هانا
٪بلع مسیر رو بهتون نشون میدم
نامجون با درد شدیدی از روی تخت بلند شد خودش اسیبه زیادی ندیده بود ولی هانا......
٪بفرمایین ابن جا هستند
_مرسی
_تو این جا چیکار میکنی
*من...... من میدونی
_تو چییییییی
*ببین بزار همچیو بت بگم من تورو دوس دارم از هانا بدم میاد چون تو اونو دوس داری ماجرای امروز همش نقشه بود تا اون از چشمت......
_خفههههع شوووووو(با دادش هوجین ترسید حرفشو خوردوچشماشو بستو گریه کرد )
_هانا کجاس
*ت... تو... کما
نامجون شروع کرد گریه کردن
_گمشو بیرون.. هق..... چه بلایی سرش اوردی... هق همش تقصیر منه که بهش اجازهی صحبت ندادم... هق منه خر باعث شدم این طوری بشع هق..... هق....
*نامجون اروم باش
_گمشو بیرونننننننننن
سوجین با ترس رفت بیرون
نامجون که دیگه طاقت نداشت داد زد
_پرستااااااار
٪ب... بله
_میتونم برم پیشه همسرم...... کیم هانا
٪بلع مسیر رو بهتون نشون میدم
نامجون با درد شدیدی از روی تخت بلند شد خودش اسیبه زیادی ندیده بود ولی هانا......
٪بفرمایین ابن جا هستند
_مرسی
۶.۶k
۲۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.