پارت3
پارت3
وقتی باردار بودی و..........
ویو جونگکوک
با اون جیغی که یوری زد خیلی ترسیدم و سریع لباس پوشیدم و سوار ماشین شدم و خیلی سریع میرفتم ولی خب اون خواهرم بود خیلی نگرانش بودم اونم وقتی میدونستم تهیونگ بهش شک داره و یه سری عکس و اینا به دستش رسیده من مطمئنم که اون عکسا یوری نیس ولی تهیونگ حرف من و بقیه رو باور نمیکنه پام وگذاشتم رو پدال و تا میتونستم سریع رفتم و رسیدم و در رو باز کردم
جونگکوک:یوری(داد)
یوری:دا....داداشی اییییی
جونگکوک:خوبی تهیونگ کجاست
یوری:اونو ولش کن منو ببر بیمارستان خواهش میکنم ایییی
جونگکوک یوری و بغل کرد و گذاشتش توی ماشین و به سمت بیمارستان حرکت کرد و وقتی رسیدن یوری رو سریع بردن اتاق عمل جونگکوک خیلی نگران خواهرش بود بعد ۲ساعت دکتر اومد بیرون
جونگکوک:دکتر چیشد(نگران)
دکتر:خطر رو بخیر گذروندن ولی متاسفانه
جونگکوک:ولی چی
دکتر:بچه رو از دست دادیم و به رحم خودشون هم آسیب شدیدی وارد شده ما تمام تلاش و کردیم که آسیبی به مادر نرسه فقط باید خیلی مراقبش باشد نباید تا ۱ ماه رابطه داشته باشه و نباید تحرک زیاد داشته باشه باید خیلی مراقبش باشید استرس و ناراحتی هم براش خیلی بده
جونگکوک:کی بهوش میاد
دکتر:ارامبخش زدیم بهشون تا فردا میخوابونشون و فردا عصری مرخص میشن
جونگکوک:ممنون
دکتر سری تکون داد و رفت که جونگکوک به تهیونگ زنگ زد
ویو تهیونگ
یوری حالش بد شده بود نفهمیدم چیکار کردم تنها چیزی که فهمیدم این بود که جونگکوک اومد و بردش خیلی نگرانشم من اشتباه کردم نباید زود قضاوتش میکردم توی همین فکرا بودم که گوشیم زنگ خورد
تهیونگ:الو
جونگکوک:تو چیکار با خواهرم کردی ها(داد)
تهیونگ:حقش بود حالا مگه چش شده
جونگکوک:به لطف تو بچش واز دست داد و خیلی اتفاقای بده دیگه براش افتاد
تهیونگ:به هرحال اون بچه منو باردار نبود نمیخواد انقدر بزرگش کنی
جونگکوک:خیلی بد جنسی
و قط کرد
تهیونگ خیلی حالش بد شد نباید اینکارا رو میکرد ولی هنوزم قبول داشت که یوری خیانت کرده
*پرش زمانی به فردا*
........
وقتی باردار بودی و..........
ویو جونگکوک
با اون جیغی که یوری زد خیلی ترسیدم و سریع لباس پوشیدم و سوار ماشین شدم و خیلی سریع میرفتم ولی خب اون خواهرم بود خیلی نگرانش بودم اونم وقتی میدونستم تهیونگ بهش شک داره و یه سری عکس و اینا به دستش رسیده من مطمئنم که اون عکسا یوری نیس ولی تهیونگ حرف من و بقیه رو باور نمیکنه پام وگذاشتم رو پدال و تا میتونستم سریع رفتم و رسیدم و در رو باز کردم
جونگکوک:یوری(داد)
یوری:دا....داداشی اییییی
جونگکوک:خوبی تهیونگ کجاست
یوری:اونو ولش کن منو ببر بیمارستان خواهش میکنم ایییی
جونگکوک یوری و بغل کرد و گذاشتش توی ماشین و به سمت بیمارستان حرکت کرد و وقتی رسیدن یوری رو سریع بردن اتاق عمل جونگکوک خیلی نگران خواهرش بود بعد ۲ساعت دکتر اومد بیرون
جونگکوک:دکتر چیشد(نگران)
دکتر:خطر رو بخیر گذروندن ولی متاسفانه
جونگکوک:ولی چی
دکتر:بچه رو از دست دادیم و به رحم خودشون هم آسیب شدیدی وارد شده ما تمام تلاش و کردیم که آسیبی به مادر نرسه فقط باید خیلی مراقبش باشد نباید تا ۱ ماه رابطه داشته باشه و نباید تحرک زیاد داشته باشه باید خیلی مراقبش باشید استرس و ناراحتی هم براش خیلی بده
جونگکوک:کی بهوش میاد
دکتر:ارامبخش زدیم بهشون تا فردا میخوابونشون و فردا عصری مرخص میشن
جونگکوک:ممنون
دکتر سری تکون داد و رفت که جونگکوک به تهیونگ زنگ زد
ویو تهیونگ
یوری حالش بد شده بود نفهمیدم چیکار کردم تنها چیزی که فهمیدم این بود که جونگکوک اومد و بردش خیلی نگرانشم من اشتباه کردم نباید زود قضاوتش میکردم توی همین فکرا بودم که گوشیم زنگ خورد
تهیونگ:الو
جونگکوک:تو چیکار با خواهرم کردی ها(داد)
تهیونگ:حقش بود حالا مگه چش شده
جونگکوک:به لطف تو بچش واز دست داد و خیلی اتفاقای بده دیگه براش افتاد
تهیونگ:به هرحال اون بچه منو باردار نبود نمیخواد انقدر بزرگش کنی
جونگکوک:خیلی بد جنسی
و قط کرد
تهیونگ خیلی حالش بد شد نباید اینکارا رو میکرد ولی هنوزم قبول داشت که یوری خیانت کرده
*پرش زمانی به فردا*
........
۳.۷k
۱۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.