shadows murderer:قاتل سایه ها
shadows murderer:قاتل سایه ها
part:1۷
لیسا: لطفا...کاری باهاشون نداشته باش...قسم میخورم از این به بعد کار اشتباهی نکنم (با گریه)
جونگ کوک نگاهش رو از لیسا میگیره تا بیشتر از این گریه هاش رو نبینه.
جونگ کوک: نمیتونم بهت اعتماد کنم
لیسا: اونوقت چرا؟ (بغض)
جونگ کوک: چون نمیدونم این اشکا اشک تمساحه یا واقعیه...فقط میدونم دارن اذیتم میکنن
سرش رو به سمت لیسا برمیگردونه و ادامه میده: اما بر خلاف عقایدم یه فرصت دیگه بهت میدم...پس خوب حواست رو جمع کن، چون اگه بار دومی وجود داشته باشه هیچ رحمی در کار نیست
لیسا: ممنونم (لبخند غمگین)
اون لبخند لیسا پر از بغض بود و نشون میداد که چقدر پشیمونه. سرش رو پایین آورد و قطره اشکی از چشمش پایین اومد؛ طولی نکشید که به خاطر درد و خونریزی سرش بیهوش شد.
"ساعت 7:00 عصر_رستوران لیان"
تهیونگ با تعجب به جنی نگاه میکنه و لب میزنه: جندوکی من حالش خوبه؟
جنی لبخندی میزنه و در جواب میگه: معلومه، کنار تو چرا باید بد باشه؟
تهیونگ: هنوز تو فکر لیسایی نه؟
جنی: اگه بخوام راستشو بگم آره، نگرانشم
تهیونگ: اون بچه نیست جنی...پیداش میشه مطمعن باش
جنی: میدونم ولی آخه چرا تلفنش خاموشه؟
تهیونگ: شاید شارژش تموم شده
جنی سکوت میکنه، تهیونگ دستش رو روی شونه جنی میزاره و ادامه میده: فعلا بیا فقط غذامونو بخوریم
تهیونگ لبخندی میزنه و جنی هم در پاسخش متقابلا لبخند میزنه.
"ساعت 8:00 عصر_خونه لیسا"
روی کاناپه بهوش میاد. هنوز سرش درد میکرد، با تعجب به اطرافش نگاه کرد و از خودش می پرسید: چطور ممکنه؟ من اینجا چیکار میکنم؟
#فیک
#ایتزی #مامامو #بی_تی_اس #بلک_پینک #اکسو #ایستریکیدز #استرو #بی_تی_بی #اسمر_فود #بی_ال #مد_گل #مدگل #پریسا #سرنا #کیوت #جین #جیمین #تیهونگ #جونگ_کوک #نامجون #شوگا #رزی #لیسا #جنی #جیسو #چانویول #دی_و #موکبانگ #السا #انا #شاد #خنده #مستر #جهیزیه
part:1۷
لیسا: لطفا...کاری باهاشون نداشته باش...قسم میخورم از این به بعد کار اشتباهی نکنم (با گریه)
جونگ کوک نگاهش رو از لیسا میگیره تا بیشتر از این گریه هاش رو نبینه.
جونگ کوک: نمیتونم بهت اعتماد کنم
لیسا: اونوقت چرا؟ (بغض)
جونگ کوک: چون نمیدونم این اشکا اشک تمساحه یا واقعیه...فقط میدونم دارن اذیتم میکنن
سرش رو به سمت لیسا برمیگردونه و ادامه میده: اما بر خلاف عقایدم یه فرصت دیگه بهت میدم...پس خوب حواست رو جمع کن، چون اگه بار دومی وجود داشته باشه هیچ رحمی در کار نیست
لیسا: ممنونم (لبخند غمگین)
اون لبخند لیسا پر از بغض بود و نشون میداد که چقدر پشیمونه. سرش رو پایین آورد و قطره اشکی از چشمش پایین اومد؛ طولی نکشید که به خاطر درد و خونریزی سرش بیهوش شد.
"ساعت 7:00 عصر_رستوران لیان"
تهیونگ با تعجب به جنی نگاه میکنه و لب میزنه: جندوکی من حالش خوبه؟
جنی لبخندی میزنه و در جواب میگه: معلومه، کنار تو چرا باید بد باشه؟
تهیونگ: هنوز تو فکر لیسایی نه؟
جنی: اگه بخوام راستشو بگم آره، نگرانشم
تهیونگ: اون بچه نیست جنی...پیداش میشه مطمعن باش
جنی: میدونم ولی آخه چرا تلفنش خاموشه؟
تهیونگ: شاید شارژش تموم شده
جنی سکوت میکنه، تهیونگ دستش رو روی شونه جنی میزاره و ادامه میده: فعلا بیا فقط غذامونو بخوریم
تهیونگ لبخندی میزنه و جنی هم در پاسخش متقابلا لبخند میزنه.
"ساعت 8:00 عصر_خونه لیسا"
روی کاناپه بهوش میاد. هنوز سرش درد میکرد، با تعجب به اطرافش نگاه کرد و از خودش می پرسید: چطور ممکنه؟ من اینجا چیکار میکنم؟
#فیک
#ایتزی #مامامو #بی_تی_اس #بلک_پینک #اکسو #ایستریکیدز #استرو #بی_تی_بی #اسمر_فود #بی_ال #مد_گل #مدگل #پریسا #سرنا #کیوت #جین #جیمین #تیهونگ #جونگ_کوک #نامجون #شوگا #رزی #لیسا #جنی #جیسو #چانویول #دی_و #موکبانگ #السا #انا #شاد #خنده #مستر #جهیزیه
۱۰.۴k
۰۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.