پارت 21
#پارت_21
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (2) 🌙
بازوشو گرفتم به عقب کشیدمش که با سر اومد تو س.ینه م چند دقیقه ایی هیچ نگفت بعد ازم جدا شد
هندزفری رو از گوشش دراورد
متعجب زل زد تو چشمام و بعد عصبی گفت : هیچ معلوم هست چیکار میکنی ؟!
با اخم گفتم : کار من معلومه ولی کار تو نه !!
تایی از ابروشو بالا انداخت پوزخندی زدم و ادامه دادم :
یه هفته مونده به عروسیمون بعد خانون قهر کرده !! بسه دیگه خسته شدم
تموم شدن حرف من مساوی شد با قهقه ی مهسا متعجب بهش نگاه کردم بریده بریده گفت :
واقعا که خیلی جالبه خیلی خیلی جالبه !! حتما اون من بودم که یه دختر رو سوار ماشینم کردم اره ؟!
دستی تو موهام کشیدم : چرا نمیذاری واست توضیح بدم ؟!
مهسا : جای توضیح مونده ؟!
آرش : اره
نیشخندی زد : نمونده عزیزم !!! همه چی کاملا روشنه
عصبی غریدم : روشن نیست چون اینجوری که تو فکر میکنی نیست !!
مهسا : جدی ؟!
زل زدم تو چشماش زل زد تو چشمام نگاهمو بهم گره خورد اروم زمزمه کردم :
بذار واست توضیحت بدم...
نگاهشو از چشمام گرفت به لبام دوخت ، مکثی کرد نگاهشو دوخت به چشمام
نمیدونم چی تو چشمام دید که اروم باشه ایی گفت
لبخند محوی نشست رو لبام !!
نگاهشو ازم گرفت و به زمین دوخاگا عقب گرد کردم همراه م شروع کرد به راه رفتن
با رسیدن به ماشین ، در رو باز کردم مهسا سوار شد منم پشت سرش
#پارت_21
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (2) 🌙
بازوشو گرفتم به عقب کشیدمش که با سر اومد تو س.ینه م چند دقیقه ایی هیچ نگفت بعد ازم جدا شد
هندزفری رو از گوشش دراورد
متعجب زل زد تو چشمام و بعد عصبی گفت : هیچ معلوم هست چیکار میکنی ؟!
با اخم گفتم : کار من معلومه ولی کار تو نه !!
تایی از ابروشو بالا انداخت پوزخندی زدم و ادامه دادم :
یه هفته مونده به عروسیمون بعد خانون قهر کرده !! بسه دیگه خسته شدم
تموم شدن حرف من مساوی شد با قهقه ی مهسا متعجب بهش نگاه کردم بریده بریده گفت :
واقعا که خیلی جالبه خیلی خیلی جالبه !! حتما اون من بودم که یه دختر رو سوار ماشینم کردم اره ؟!
دستی تو موهام کشیدم : چرا نمیذاری واست توضیح بدم ؟!
مهسا : جای توضیح مونده ؟!
آرش : اره
نیشخندی زد : نمونده عزیزم !!! همه چی کاملا روشنه
عصبی غریدم : روشن نیست چون اینجوری که تو فکر میکنی نیست !!
مهسا : جدی ؟!
زل زدم تو چشماش زل زد تو چشمام نگاهمو بهم گره خورد اروم زمزمه کردم :
بذار واست توضیحت بدم...
نگاهشو از چشمام گرفت به لبام دوخت ، مکثی کرد نگاهشو دوخت به چشمام
نمیدونم چی تو چشمام دید که اروم باشه ایی گفت
لبخند محوی نشست رو لبام !!
نگاهشو ازم گرفت و به زمین دوخاگا عقب گرد کردم همراه م شروع کرد به راه رفتن
با رسیدن به ماشین ، در رو باز کردم مهسا سوار شد منم پشت سرش
#پارت_21
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (2) 🌙
بازوشو گرفتم به عقب کشیدمش که با سر اومد تو س.ینه م چند دقیقه ایی هیچ نگفت بعد ازم جدا شد
هندزفری رو از گوشش دراورد
متعجب زل زد تو چشمام و بعد عصبی گفت : هیچ معلوم هست چیکار میکنی ؟!
با اخم گفتم : کار من معلومه ولی کار تو نه !!
تایی از ابروشو بالا انداخت پوزخندی زدم و ادامه دادم :
یه هفته مونده به عروسیمون بعد خانون قهر کرده !! بسه دیگه خسته شدم
تموم شدن حرف من مساوی شد با قهقه ی مهسا متعجب بهش نگاه کردم بریده بریده گفت :
واقعا که خیلی جالبه خیلی خیلی جالبه !! حتما اون من بودم که یه دختر رو سوار ماشینم کردم اره ؟!
دستی تو موهام کشیدم : چرا نمیذاری واست توضیح بدم ؟!
مهسا : جای توضیح مونده ؟!
آرش : اره
نیشخندی زد : نمونده عزیزم !!! همه چی کاملا روشنه
عصبی غریدم : روشن نیست چون اینجوری که تو فکر میکنی نیست !!
مهسا : جدی ؟!
زل زدم تو چشماش زل زد تو چشمام نگاهمو بهم گره خورد اروم زمزمه کردم :
بذار واست توضیحت بدم...
نگاهشو از چشمام گرفت به لبام دوخت ، مکثی کرد نگاهشو دوخت به چشمام
نمیدونم چی تو چشمام دید که اروم باشه ایی گفت
لبخند محوی نشست رو لبام !!
نگاهشو ازم گرفت و به زمین دوخاگا عقب گرد کردم همراه م شروع کرد به راه رفتن
با رسیدن به ماشین ، در رو باز کردم مهسا سوار شد منم پشت سرش
#پارت_22
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (2) 🌙
منم پشت سرش سوار شدم ! ماشین رو روشن کردم و روندم سمت اپارتمانم ....
( مهسا )
چشمامو رو هم گذاشتم و سعی کردم به چیزی فکر نکنم ! به این فکر نکنم که چند روز پیش جای من
یه زن دیگه نشسته بود سعی کردم به این چیزا فکر نکنم ولی مگه میشد ؟!
حتی فکر کردن به این موضوع هم منو تا مرز جنون میبرد !!
با توقف ماشین چشمامو باز کردم ب
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (2) 🌙
بازوشو گرفتم به عقب کشیدمش که با سر اومد تو س.ینه م چند دقیقه ایی هیچ نگفت بعد ازم جدا شد
هندزفری رو از گوشش دراورد
متعجب زل زد تو چشمام و بعد عصبی گفت : هیچ معلوم هست چیکار میکنی ؟!
با اخم گفتم : کار من معلومه ولی کار تو نه !!
تایی از ابروشو بالا انداخت پوزخندی زدم و ادامه دادم :
یه هفته مونده به عروسیمون بعد خانون قهر کرده !! بسه دیگه خسته شدم
تموم شدن حرف من مساوی شد با قهقه ی مهسا متعجب بهش نگاه کردم بریده بریده گفت :
واقعا که خیلی جالبه خیلی خیلی جالبه !! حتما اون من بودم که یه دختر رو سوار ماشینم کردم اره ؟!
دستی تو موهام کشیدم : چرا نمیذاری واست توضیح بدم ؟!
مهسا : جای توضیح مونده ؟!
آرش : اره
نیشخندی زد : نمونده عزیزم !!! همه چی کاملا روشنه
عصبی غریدم : روشن نیست چون اینجوری که تو فکر میکنی نیست !!
مهسا : جدی ؟!
زل زدم تو چشماش زل زد تو چشمام نگاهمو بهم گره خورد اروم زمزمه کردم :
بذار واست توضیحت بدم...
نگاهشو از چشمام گرفت به لبام دوخت ، مکثی کرد نگاهشو دوخت به چشمام
نمیدونم چی تو چشمام دید که اروم باشه ایی گفت
لبخند محوی نشست رو لبام !!
نگاهشو ازم گرفت و به زمین دوخاگا عقب گرد کردم همراه م شروع کرد به راه رفتن
با رسیدن به ماشین ، در رو باز کردم مهسا سوار شد منم پشت سرش
#پارت_21
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (2) 🌙
بازوشو گرفتم به عقب کشیدمش که با سر اومد تو س.ینه م چند دقیقه ایی هیچ نگفت بعد ازم جدا شد
هندزفری رو از گوشش دراورد
متعجب زل زد تو چشمام و بعد عصبی گفت : هیچ معلوم هست چیکار میکنی ؟!
با اخم گفتم : کار من معلومه ولی کار تو نه !!
تایی از ابروشو بالا انداخت پوزخندی زدم و ادامه دادم :
یه هفته مونده به عروسیمون بعد خانون قهر کرده !! بسه دیگه خسته شدم
تموم شدن حرف من مساوی شد با قهقه ی مهسا متعجب بهش نگاه کردم بریده بریده گفت :
واقعا که خیلی جالبه خیلی خیلی جالبه !! حتما اون من بودم که یه دختر رو سوار ماشینم کردم اره ؟!
دستی تو موهام کشیدم : چرا نمیذاری واست توضیح بدم ؟!
مهسا : جای توضیح مونده ؟!
آرش : اره
نیشخندی زد : نمونده عزیزم !!! همه چی کاملا روشنه
عصبی غریدم : روشن نیست چون اینجوری که تو فکر میکنی نیست !!
مهسا : جدی ؟!
زل زدم تو چشماش زل زد تو چشمام نگاهمو بهم گره خورد اروم زمزمه کردم :
بذار واست توضیحت بدم...
نگاهشو از چشمام گرفت به لبام دوخت ، مکثی کرد نگاهشو دوخت به چشمام
نمیدونم چی تو چشمام دید که اروم باشه ایی گفت
لبخند محوی نشست رو لبام !!
نگاهشو ازم گرفت و به زمین دوخاگا عقب گرد کردم همراه م شروع کرد به راه رفتن
با رسیدن به ماشین ، در رو باز کردم مهسا سوار شد منم پشت سرش
#پارت_21
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (2) 🌙
بازوشو گرفتم به عقب کشیدمش که با سر اومد تو س.ینه م چند دقیقه ایی هیچ نگفت بعد ازم جدا شد
هندزفری رو از گوشش دراورد
متعجب زل زد تو چشمام و بعد عصبی گفت : هیچ معلوم هست چیکار میکنی ؟!
با اخم گفتم : کار من معلومه ولی کار تو نه !!
تایی از ابروشو بالا انداخت پوزخندی زدم و ادامه دادم :
یه هفته مونده به عروسیمون بعد خانون قهر کرده !! بسه دیگه خسته شدم
تموم شدن حرف من مساوی شد با قهقه ی مهسا متعجب بهش نگاه کردم بریده بریده گفت :
واقعا که خیلی جالبه خیلی خیلی جالبه !! حتما اون من بودم که یه دختر رو سوار ماشینم کردم اره ؟!
دستی تو موهام کشیدم : چرا نمیذاری واست توضیح بدم ؟!
مهسا : جای توضیح مونده ؟!
آرش : اره
نیشخندی زد : نمونده عزیزم !!! همه چی کاملا روشنه
عصبی غریدم : روشن نیست چون اینجوری که تو فکر میکنی نیست !!
مهسا : جدی ؟!
زل زدم تو چشماش زل زد تو چشمام نگاهمو بهم گره خورد اروم زمزمه کردم :
بذار واست توضیحت بدم...
نگاهشو از چشمام گرفت به لبام دوخت ، مکثی کرد نگاهشو دوخت به چشمام
نمیدونم چی تو چشمام دید که اروم باشه ایی گفت
لبخند محوی نشست رو لبام !!
نگاهشو ازم گرفت و به زمین دوخاگا عقب گرد کردم همراه م شروع کرد به راه رفتن
با رسیدن به ماشین ، در رو باز کردم مهسا سوار شد منم پشت سرش
#پارت_22
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (2) 🌙
منم پشت سرش سوار شدم ! ماشین رو روشن کردم و روندم سمت اپارتمانم ....
( مهسا )
چشمامو رو هم گذاشتم و سعی کردم به چیزی فکر نکنم ! به این فکر نکنم که چند روز پیش جای من
یه زن دیگه نشسته بود سعی کردم به این چیزا فکر نکنم ولی مگه میشد ؟!
حتی فکر کردن به این موضوع هم منو تا مرز جنون میبرد !!
با توقف ماشین چشمامو باز کردم ب
۳۴.۰k
۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.