پارت 2=
پارت 2=
خواب های عجیبی میدیدم انگار توی یک جایی مثل سیاه چاله بودم با یک نفر که نمیشناختم ولی انگار جایی دیده بودم. که یکهو از خواب پریدم اولین کلاسمون با اسنیپ بود نباید دیر می کردم پس سریع بلند شدم دست و صورتم رو شستم و ردا ام رو پوشیدم بعد با لیندا به سمت کلاس معجون سازی رفتیم، با هافلپافی ها کلاس داشتیم،زیاد بد نیستن. رسیدیم... چند ضربه ای به در زدم ☆بیاید داخل ♡سلام ☆به موقع، بنشینید. بدون هیچ حرف دیگه ای نشستم و شروع به یادگیری درس کردیم.(نیم ساعت بعد)☆خب..باید درباره معجون.... تحقیق کنید، به گروه های دو نفره تقسیمتون کردیم الان میخونم... شروع کرد به خوندن من و لیندا همش آرزو میکردیم که باهم همگروه بشیم ولی...☆خانم مگنس با آقای دیگوری همگروهی میشن خیلی تعجب کردم چون من تنها کسی بودم که با یه هافلپافی همگروهی شده. تصمیم گرفتم از اسنیپ بپرسم ولی اون سریع پایان کلاس رو اعلام کرد. اون پسر معروفی به نظر میرسید چون همه دوستش داشتن. بعد از فکر کردن درباره اون لوازم هام رو جمع کردم چون با متیو و دراکو قرار داشتم، سریع کلاس رو ترک کردم و به سمت بلندترین درخت محوطه رفتم متیو نشسته بود ولی... ♡دراکو کجاست؟! اشاره ای به گوشه محوطه کرد، دراکو داشت با پاتر دعوا میکرد ♡مگه نمیدونه کار داریم؟! ∆میدونه ولی...به سمت دراکو رفتم و دستش رو گرفتم اول متوجه ام نشد ^چطور جرئت میکنی...اع کلارا تویی؟♡نه پرفسور اسنیپم تغییر شکل دادم^بیمزه♡راه بیوفت
خواب های عجیبی میدیدم انگار توی یک جایی مثل سیاه چاله بودم با یک نفر که نمیشناختم ولی انگار جایی دیده بودم. که یکهو از خواب پریدم اولین کلاسمون با اسنیپ بود نباید دیر می کردم پس سریع بلند شدم دست و صورتم رو شستم و ردا ام رو پوشیدم بعد با لیندا به سمت کلاس معجون سازی رفتیم، با هافلپافی ها کلاس داشتیم،زیاد بد نیستن. رسیدیم... چند ضربه ای به در زدم ☆بیاید داخل ♡سلام ☆به موقع، بنشینید. بدون هیچ حرف دیگه ای نشستم و شروع به یادگیری درس کردیم.(نیم ساعت بعد)☆خب..باید درباره معجون.... تحقیق کنید، به گروه های دو نفره تقسیمتون کردیم الان میخونم... شروع کرد به خوندن من و لیندا همش آرزو میکردیم که باهم همگروه بشیم ولی...☆خانم مگنس با آقای دیگوری همگروهی میشن خیلی تعجب کردم چون من تنها کسی بودم که با یه هافلپافی همگروهی شده. تصمیم گرفتم از اسنیپ بپرسم ولی اون سریع پایان کلاس رو اعلام کرد. اون پسر معروفی به نظر میرسید چون همه دوستش داشتن. بعد از فکر کردن درباره اون لوازم هام رو جمع کردم چون با متیو و دراکو قرار داشتم، سریع کلاس رو ترک کردم و به سمت بلندترین درخت محوطه رفتم متیو نشسته بود ولی... ♡دراکو کجاست؟! اشاره ای به گوشه محوطه کرد، دراکو داشت با پاتر دعوا میکرد ♡مگه نمیدونه کار داریم؟! ∆میدونه ولی...به سمت دراکو رفتم و دستش رو گرفتم اول متوجه ام نشد ^چطور جرئت میکنی...اع کلارا تویی؟♡نه پرفسور اسنیپم تغییر شکل دادم^بیمزه♡راه بیوفت
۲۲۷
۰۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.