قلب منی

قلب‍ منی‍ 🤍
پارت: ⁵
زیبا: رفتم خونه کفشامو در آوردم رفتم تو سالن   دایی کوچیکم اومد پیشم گفت  سلام خوشگلم  به همه سلام دادم
زهره: ع.ن.ت.ر خانوم اومدی
زیبا: بیشور برو ظرفاتو بشور جا نمونی
زهره: 🙄🙄
زیبا: قیافه هم نگیر
از اونجایی که خسته بودم رفتم اتاقم دراز کشیدم رو تخت چشامو بستم که گوشیم زنگ خورد
-الو؟
درسا: سلام زیبای خفته چطوری
زیبا: مرسی درسا تویی
درسا: بلع خودمم میگم یه گروه خودمونی زدیم همه کلاس هستن میخای بیای
زیبا: باش عضو کن اومدم
درسا: باش خدافظ
گروه کلا دخترونه بود همه هم بودم
با خیلیا شونم آشنا شدم دخترای باحالی بودن
اسماشون: اسما دوتا یسنا بود  فاطیما نیایش  فاطمه
با کلی چت دستام خسته شد از اونجایی که گرسنه نبودم خابیدم
صبح: ۹:۰۰
پر انرژی بلند شدم تختمو مرتب کردم دست صورتمو شستم رفتم پایین
بابا احمد: صبح بخیر دخترم
زیبا: صبح بخیر باباجون
سونیا: منو انقد ناز نمی‌دی بابا😒
زیبا: موسوزی سونیا خانم 🤨
زهره: نه چرا بسوزه سوسول نیست کع
زیبا: یکی بیاد پشت تو وایسته
مامان مریم : بحث نکنید زیبا بشین ببینم دیروز چطور  بود کلاس
زیبا: خوب بود کلی دوست پیدا کردم
زهره: چ عجب خانوم دوست پیدا کرد
دیدگاه ها (۰)

قلب‍ منی‍ 🤍پارت: ⁶ زیبا: مامان دخترتو جمع میکنی 😡زهره: همینی...

قلب‍ منی‍ 🤍پارت: ⁴قدم میزدم که یکی محکم زد به شونم انکار اون...

قلب‍ من‍ 🤍پارت: ³ کلاس مون تموم شد اومدیم بیرون از آموزشگاه ...

پارت اول:هه رین: اوف بازم یه صبح لعنتی دیگه بازم تنفر خانواد...

همیشگی من

رمان { برادر ناتنی } پارت ۱۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط