بلند شدم و رفتم تو آشپزخونه با برداشتن چند تا خوراکی پله
بلند شدم و رفتم تو آشپزخونه با برداشتن چند تا خوراکی پله های عمارتو طی کردم و به سمت اتاق کار جونکوک رفتم و در زدم
_میشه بیام تو
+بیا تو عزیزم
بعد با یه لبخند ملیح که همیشه رو لبام بود وارد اتاق شدم پشت میز کارش بود و داشت کاراشو انجام میداد چون شب وقت نمیکرد دیگه رفتم سمتش و نشستم رو پاهاش و با حالت خیلی کیوتی گفتم
_بلات خوراکی ابلدم عجقم(بچگونه و کیوت)
لپمو کشید و گفت
+ویییی مرسی دورت بگردم
بعد لبامو بوسید منم دستامو دور گردنش انداختم و همراهیش کردم از هم جدا شدیم
+خب آماده شو بریم خرید بیب
یدونه پاستیل گذاشتم تو دهنش و گفتم
_باشه ولی هنوز زوده
یه لبخند شیطون زد و موهامو داد پشت گوشم گفت
+میخوای چیکار کنی که زوده هوم؟
_ایششش منحرف خب میخوام یکم پیش ددیم باشم
+واسه همین کیوت بازیهاته که عاشقتم بیب(لبخند)
_ولی من بیشتر عاشقتم
+نخیر من بیشتر
_نه من بی....
+گفتم من بیشتر دیگه هم رو حرفم حرف نزن فهمیدی بیب ؟
_اوهوم باشه تو بردی
+(خنده)
_میشه بیام تو
+بیا تو عزیزم
بعد با یه لبخند ملیح که همیشه رو لبام بود وارد اتاق شدم پشت میز کارش بود و داشت کاراشو انجام میداد چون شب وقت نمیکرد دیگه رفتم سمتش و نشستم رو پاهاش و با حالت خیلی کیوتی گفتم
_بلات خوراکی ابلدم عجقم(بچگونه و کیوت)
لپمو کشید و گفت
+ویییی مرسی دورت بگردم
بعد لبامو بوسید منم دستامو دور گردنش انداختم و همراهیش کردم از هم جدا شدیم
+خب آماده شو بریم خرید بیب
یدونه پاستیل گذاشتم تو دهنش و گفتم
_باشه ولی هنوز زوده
یه لبخند شیطون زد و موهامو داد پشت گوشم گفت
+میخوای چیکار کنی که زوده هوم؟
_ایششش منحرف خب میخوام یکم پیش ددیم باشم
+واسه همین کیوت بازیهاته که عاشقتم بیب(لبخند)
_ولی من بیشتر عاشقتم
+نخیر من بیشتر
_نه من بی....
+گفتم من بیشتر دیگه هم رو حرفم حرف نزن فهمیدی بیب ؟
_اوهوم باشه تو بردی
+(خنده)
۲۸.۷k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.