رمان بند انگشتی من
#رمان_بند_انگشتی_من
#پارت_30
وقتی چشم تو چشمش شدم لبخندی زد که نگامو گرفتم بعد جمع کردن ظرفا رفتیم که بخوابیم
خاله و یاسر و فاطیما رفتن اتاق مهمون
من و آیدا رفتیم اتاق من و بابا و مامان رفتن اتاق خودشون
در اتاق رو بستم و شالمو از سرم در آوردم و دراز کشیدم که تقه ای به در خورد
یلدا: بله؟
یاسر: یلدا میشه بیام تو
از فکر اینکه دوباره بیاد تو اتاقم سریع شالمو که رو آویز گذاشته بودم چنگ زدم و سرم کردم درو نیمه باز کردم که نیاد داخل
یلدا: بفرمایید
یاسر که دید نمیزارم بیاد تو لحظه ای نگام کرد و بعد گفت
یاسر: اومدم بپرسم کرم دست و صورت داری؟
یلدا: آبرسان یا مرطوب کننده؟
یاسر گیج نگام کرد و لحظه بعد نگاه شو جدی کرد
یاسر: فرقی نمیکنه دستام خشک شده میخوام به دستام بزنم
نگاهم ناخود آگاه روی دستاش سر خورد دستاش عین بچه صاف و نرم بود و سریع متوجه شدم بهونه آورده
یلدا: اوکی الان میارم
درو بستم و کرم مرطوب کننده رو برداشتم که در باز شد با اخم برگشتم سمت در که یاسر دستاشو به حالت تسلیم بالا گرفت
یاسر: بخدا من کاری نکردم
گیج نگاش کردم
یاسر: برگشتم پام خورد به در در خودش باز شد
راست میگفت من درو چفت نکرده بودم که اخمام باز شد کرمو گرفتم سمتش
یلدا: اینم کرم چیز دیگه ای لازم نداری؟!
یاسر خیلی متفکرانه در کرم رو باز کرد و با دو انگشت کلی کرم از ظرفش برداشت...
یا خدا این همه کرم واسه یک ماه یک دختر کافیه!
در ظرفشو بست و گرفت سمتم و کرم هایی که برداشته بود و به دست های بزرگش مالید
یاسر: چرا یه چیز دیگه هم هست!
منتظر نگامو بهش دوختم تا حرفشو بزنه
یاسر: یه حرفیو میخواستم بهت بزنم جلو جمع نمیشد بهت بگم
هنوز منتظر بودم تا حرفشو بزنه یکم این پا و اون پا کرد
یاسر: راستشو بخوای، خیلی خوشگل شدی یعنی فرق کردی از پارسال خیلی خوشگل تر شدی خوشگل بودی ها خوشگل تر شدی!
از این همه حجم خوشگل خوشگل گفتن لپام گل انداخت و سرمو انداختم پایین
یاسر: وقتی که خجالت میکشی خوشگل تر میشی!
از خجالت کم مونده بود برم تو زمین
یاسر: من چی؟!
سرمو دادم بالا و هنگ نگاش کردم
یاسر: من خوشگل تر نشدم؟
وایی خدا این پسر چرا انقدر رک و بدون پرده حرفاشو میزد؟!
یلدا: چ.. چر.. چرا.. خی.. خیلی.. ماه.. ش.. شدی..
با کلی سیاه و سفید شدن حرفمو زدم که چشمکی نثارم کرد...
.
.
برای خوندن ادامه رمان به پیج زیر برید
@band_angoshti
#پارت_30
وقتی چشم تو چشمش شدم لبخندی زد که نگامو گرفتم بعد جمع کردن ظرفا رفتیم که بخوابیم
خاله و یاسر و فاطیما رفتن اتاق مهمون
من و آیدا رفتیم اتاق من و بابا و مامان رفتن اتاق خودشون
در اتاق رو بستم و شالمو از سرم در آوردم و دراز کشیدم که تقه ای به در خورد
یلدا: بله؟
یاسر: یلدا میشه بیام تو
از فکر اینکه دوباره بیاد تو اتاقم سریع شالمو که رو آویز گذاشته بودم چنگ زدم و سرم کردم درو نیمه باز کردم که نیاد داخل
یلدا: بفرمایید
یاسر که دید نمیزارم بیاد تو لحظه ای نگام کرد و بعد گفت
یاسر: اومدم بپرسم کرم دست و صورت داری؟
یلدا: آبرسان یا مرطوب کننده؟
یاسر گیج نگام کرد و لحظه بعد نگاه شو جدی کرد
یاسر: فرقی نمیکنه دستام خشک شده میخوام به دستام بزنم
نگاهم ناخود آگاه روی دستاش سر خورد دستاش عین بچه صاف و نرم بود و سریع متوجه شدم بهونه آورده
یلدا: اوکی الان میارم
درو بستم و کرم مرطوب کننده رو برداشتم که در باز شد با اخم برگشتم سمت در که یاسر دستاشو به حالت تسلیم بالا گرفت
یاسر: بخدا من کاری نکردم
گیج نگاش کردم
یاسر: برگشتم پام خورد به در در خودش باز شد
راست میگفت من درو چفت نکرده بودم که اخمام باز شد کرمو گرفتم سمتش
یلدا: اینم کرم چیز دیگه ای لازم نداری؟!
یاسر خیلی متفکرانه در کرم رو باز کرد و با دو انگشت کلی کرم از ظرفش برداشت...
یا خدا این همه کرم واسه یک ماه یک دختر کافیه!
در ظرفشو بست و گرفت سمتم و کرم هایی که برداشته بود و به دست های بزرگش مالید
یاسر: چرا یه چیز دیگه هم هست!
منتظر نگامو بهش دوختم تا حرفشو بزنه
یاسر: یه حرفیو میخواستم بهت بزنم جلو جمع نمیشد بهت بگم
هنوز منتظر بودم تا حرفشو بزنه یکم این پا و اون پا کرد
یاسر: راستشو بخوای، خیلی خوشگل شدی یعنی فرق کردی از پارسال خیلی خوشگل تر شدی خوشگل بودی ها خوشگل تر شدی!
از این همه حجم خوشگل خوشگل گفتن لپام گل انداخت و سرمو انداختم پایین
یاسر: وقتی که خجالت میکشی خوشگل تر میشی!
از خجالت کم مونده بود برم تو زمین
یاسر: من چی؟!
سرمو دادم بالا و هنگ نگاش کردم
یاسر: من خوشگل تر نشدم؟
وایی خدا این پسر چرا انقدر رک و بدون پرده حرفاشو میزد؟!
یلدا: چ.. چر.. چرا.. خی.. خیلی.. ماه.. ش.. شدی..
با کلی سیاه و سفید شدن حرفمو زدم که چشمکی نثارم کرد...
.
.
برای خوندن ادامه رمان به پیج زیر برید
@band_angoshti
۴.۵k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.