پارت

پارت ۱۹
چند روز از گم شدن هان میگذشت ویکتوریا هم بدون هان افسردگی گرفته بود و هر شب گریه میکرد لباس های هان را بغلش میگرفت و اروم اروم اشک می‌ریخت بخاطر اینهمه گریه کردن رگ های دور چشم ویکتوریا پدیدار شده بودن بعضی موقعه ها بخاطر تب به مرز تشنج میرسید هنوز که هنوز بود که پلیس ها دنبال هان بودن ولی حتی یدونه نشونه پیدا نکردند و این حال ویکتوریا را بدتر میکرد خانوم جنیسا هم حالی بهتر از ویکتوریا نداشت اون به شیرین زبونی و کارهای هان عادت کرده بود و عادت کرده بود که هر روز برای هان شیرینی مورد علاقش را درست کنه ولی دیگه هانی نبود که جنیسا را مجبور کنه تا براش شیرینی مورد علاقش را درست کنه

............

هان از خواب بلند شد و دست صورتش شست و به سمت میز صبحانه رفت
هان: ای بابا چرا همش پنکیک داریم من دوست ندارم هر روز پنکیک
ملینا: مجبورت نکردن بخوری میتونی نخوری
هان: من شیرینی های اجوما میخوامم من پنکیک دوست ندارم(با گریه بشقاب پنکیک پرت کرد)
ملینا: پسره ی ع...وضی میدونی چقدر این بشقاب گرونه و از طلا ساخته از این نوع تو دنیا یک دست هست که دست خانواده سلطنتی ماست بعد پرتش میکنی ننه و اقات شعور بهت یاد ندادن
هان: من شیرینی های اجوما میخوامممم بعدش ننه آقای تو بهت شعور یاد ندادن
ملینا: باید همین الان بری استبل اسب هارا تمیز کنی همین الان
زود باش


هان کوچولو توی این سرما زمستون با لباس نازک داخل استبل اسب ها شروع به کار کرد دست های کوچولو ش از سرما قرمز شده بود و بی حس شده بود
دیدگاه ها (۴)

انقدر خوشحالم که فیکم هشت تا لایک گرفته آخه هشتا لایک ؟ من ...

happy birthday J-Hope

۱۸کوک: ملینا بس کن اون بچه س ملینا: وای مگه من چی گفتم حق...

You are still at your first point

بازی مرگ و عشق..پارت ۳۱جیمین: تو یه عوضی ای!جئون: به هر حال....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط