پارت
#پارت۲۱
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال#رمان_اروتیک
*خسته لش کردم رومبل
اخیش خدابگم چیکارت نکنه اکتای هرچی تمیزکاری بودانداخت گردن منوجیم زدتواتاقش
هنوزنگاهای خیره ی یلداواکتای رومخم بود
نکنه رابطه دارن
باوجوداینکه رابطه داشت بااون اومدبامن س...
هوف از فکرشم داغون میشم لعنت بهت اکتای
خیرسرم قراربودباهاش حرف بزنم
سعی کردم فعلابه این موضوع فکرنکنم پس بلندشدموبااعصابی داغون راهی اتاقم شدم
***امروزنگارزنگ زدقراربودبیان شام
قرمه سبزی باماکارانی درست کردم اکتایم درکمال تعجب سالاد درست کردو وقتی چشای گردشده ی منودیدطلبکارگفت_چیه یه جورنگاه میکنی انگارتاحالاکمکت نکردم
ازحرص خندیدم
_نه که خیلی کمک میکنی واقعاشرمندم یادم نبود چقدر تواین خونه زحمت میکشی
ابرویی بالاانداخت نیشخندبدجنسی زد
_بایدم شرمنده باشی عزیزم دیگ تکرار نشه
یه مشت زدم توبازوی گندش ک دستم شکست
_رومخی اکتای خیلیم رومخی
درحالی ک دستمو میمالیدم چپ چپ نگاش کردم
ک دستموگرفت تودستش
_ببینم دستتو صدبارگفتم منو نزن دست خودت دردمیگیره اینم نتیجه اش
باانگشت شصتش دستمونوازش کرد ک معذب شدموخواستم دستموبکشم عقب ک محکم ترگرفت
سرموبلندکردم خیره ب صورتم بود
_اکتای میشه دستمو ول کنی
بی حرف زل زده بود توچشام،قلبم ازنگاهش ب قدری تندمیزد ک گفتم الانه بزنه بیرون ازسینه ام
فاصله ی صورتش بهم نزدیکونزدیک ترمیشد چشام ناخداگاه بسته شد
_دوست دارم دوست دارم بمون بامن
باشنیدن صدای زنگ گوشیم ب خودم اومدم وسریع فاصله گرفتم
اکتای کلافه نگاهشوازم گرفتوموهاشو چنگ زد
خواست چیزی بگه ک گوشیموبرداشتمودویدم تواتاقم
مامان بودجواب دادم
_الو
_سلام مادرخوبی دورت بگردم
بغض گلوموگرفت چقددلتنگش بود
_سلام مامان قشنگم خوبی چقد دلم برات تنگ شدهه
_ارعه خیلی یه زنگ نزنی ببینی مادرت زنده اس مرده اس چیکارمیکنه،نگی یه پدرمادریم داریا اون از اکتای اونم ازتو
*راست میگفت خیلی وقت بودنه سرمیزدیم بهشون نه زنگ میزدم
_ببخش فداتشم بخدا انقد درگیریم یادمون میرعه
_عیب ندارهه فقط یه سربیایید دیگ دل من پوسیددخترم،مادرنشدی نمیدونی ک تک دخترت مونده شهرغریب نمیبینیش چقدبده
قطره اشکی ک ازچشم چکیدوپاک کردم
_قربونت برم اخرهفته میاییم حتما قول میدم
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال#رمان_اروتیک
*خسته لش کردم رومبل
اخیش خدابگم چیکارت نکنه اکتای هرچی تمیزکاری بودانداخت گردن منوجیم زدتواتاقش
هنوزنگاهای خیره ی یلداواکتای رومخم بود
نکنه رابطه دارن
باوجوداینکه رابطه داشت بااون اومدبامن س...
هوف از فکرشم داغون میشم لعنت بهت اکتای
خیرسرم قراربودباهاش حرف بزنم
سعی کردم فعلابه این موضوع فکرنکنم پس بلندشدموبااعصابی داغون راهی اتاقم شدم
***امروزنگارزنگ زدقراربودبیان شام
قرمه سبزی باماکارانی درست کردم اکتایم درکمال تعجب سالاد درست کردو وقتی چشای گردشده ی منودیدطلبکارگفت_چیه یه جورنگاه میکنی انگارتاحالاکمکت نکردم
ازحرص خندیدم
_نه که خیلی کمک میکنی واقعاشرمندم یادم نبود چقدر تواین خونه زحمت میکشی
ابرویی بالاانداخت نیشخندبدجنسی زد
_بایدم شرمنده باشی عزیزم دیگ تکرار نشه
یه مشت زدم توبازوی گندش ک دستم شکست
_رومخی اکتای خیلیم رومخی
درحالی ک دستمو میمالیدم چپ چپ نگاش کردم
ک دستموگرفت تودستش
_ببینم دستتو صدبارگفتم منو نزن دست خودت دردمیگیره اینم نتیجه اش
باانگشت شصتش دستمونوازش کرد ک معذب شدموخواستم دستموبکشم عقب ک محکم ترگرفت
سرموبلندکردم خیره ب صورتم بود
_اکتای میشه دستمو ول کنی
بی حرف زل زده بود توچشام،قلبم ازنگاهش ب قدری تندمیزد ک گفتم الانه بزنه بیرون ازسینه ام
فاصله ی صورتش بهم نزدیکونزدیک ترمیشد چشام ناخداگاه بسته شد
_دوست دارم دوست دارم بمون بامن
باشنیدن صدای زنگ گوشیم ب خودم اومدم وسریع فاصله گرفتم
اکتای کلافه نگاهشوازم گرفتوموهاشو چنگ زد
خواست چیزی بگه ک گوشیموبرداشتمودویدم تواتاقم
مامان بودجواب دادم
_الو
_سلام مادرخوبی دورت بگردم
بغض گلوموگرفت چقددلتنگش بود
_سلام مامان قشنگم خوبی چقد دلم برات تنگ شدهه
_ارعه خیلی یه زنگ نزنی ببینی مادرت زنده اس مرده اس چیکارمیکنه،نگی یه پدرمادریم داریا اون از اکتای اونم ازتو
*راست میگفت خیلی وقت بودنه سرمیزدیم بهشون نه زنگ میزدم
_ببخش فداتشم بخدا انقد درگیریم یادمون میرعه
_عیب ندارهه فقط یه سربیایید دیگ دل من پوسیددخترم،مادرنشدی نمیدونی ک تک دخترت مونده شهرغریب نمیبینیش چقدبده
قطره اشکی ک ازچشم چکیدوپاک کردم
_قربونت برم اخرهفته میاییم حتما قول میدم
- ۵.۵k
- ۰۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط