52 Part
در خونه رو زدیم.
قفسه سینم، به خاطر نخوردن قرص، تیر میکشید.
لیا در رو باز کرد.
وقتی برای حرف زدن نداشتیم.
بابا سریع اومد سمت ما.
میخواستم دستم رو از دستای کوک بکشم بیرون.
چون قطعا بابا اگه چنین صحنه ای رو میدید، خیلی عصبانی میشد.
ا/ت: کوک دستام رو ول کن.
دستام رو محکم تر گرفت و رفتیم داخل.
ا/ت: بابام عصبانی میشه کوک.
جونگ کوک: نگران نباش.
نفسم رو از سر کلافگی دادم بیرون...
بابام میخواست ما رو از هم جدا کنه ولی کوک نذاشت.
بابا: دخترم رو ول کن جونگ کوک. برات بد میشه.
جونگ کوک: به نظرتون پیش از حد سرتون رو توی زندگی شخصی دخترتون نکردید؟
بابا: دخترم این عو.ضی رو ول کن. بیا پیش من. اون قرار نیست پرنس توی رویاهات باشه. من خودم برات یه شوهر خوب سراغ دارم. پولدار و آبرو داره.
دستای کوک رو ول کردم و رفتم سمت بابام.
لبخندی روی لبای بابام نشسته بود که مطمین بودم زود محو میشه.
همچنین عصبانیت و ناراحتی توی چهره ی کوک.
ا/ت: بابا تا الان همونجور که گفتی زندگی کردم. ولی الان دیگه نه. قرار نیست مثل دفعات پیش بگم چشم و تموم بشه. نه.
بابا: مگه تا الان به ضررت بوده؟
ا/ت: رشته ای که میخواستم رو ادامه ندادم و نتونستم زندگی که میخوام رو داشته باشم. چرا؟ فقط بخاطر پول؟
بابا: من بهترین ها رو برات میخواستم.
ا/ت: بابا همه چیز پول نیست. بعضی چیزا هستن که از اون هم بالاتر هستن.
بابا: کلمه مزخرفتی مثل عشق؟
ا/ت: و تو با اعتقادات این بلا رو سر زندگیت اوردی. تو هیچ وقت عاشق مامان نبودی. اون هم همینطور. اما حالا انتخاب من کوکه. من رهاش نمیکنم.
بابا: نه ا/ت احمق نباش. من پدرتم. به حرفم گوش کن.
ا/ت: مطمینم اگه مامان الان اینجا بود، با من موافق بود. دنیا دو روز بیشتر نیست و من نمیخوام پشیمون باشم.
به بابا نزدیک تر شدم.
ا/ت: تو پشیمون نیستی؟
دستم رو محکم گرفت.
بابا: من نمیزارم خودت رو بدبخت کنی...
...
لایک
♥️
قفسه سینم، به خاطر نخوردن قرص، تیر میکشید.
لیا در رو باز کرد.
وقتی برای حرف زدن نداشتیم.
بابا سریع اومد سمت ما.
میخواستم دستم رو از دستای کوک بکشم بیرون.
چون قطعا بابا اگه چنین صحنه ای رو میدید، خیلی عصبانی میشد.
ا/ت: کوک دستام رو ول کن.
دستام رو محکم تر گرفت و رفتیم داخل.
ا/ت: بابام عصبانی میشه کوک.
جونگ کوک: نگران نباش.
نفسم رو از سر کلافگی دادم بیرون...
بابام میخواست ما رو از هم جدا کنه ولی کوک نذاشت.
بابا: دخترم رو ول کن جونگ کوک. برات بد میشه.
جونگ کوک: به نظرتون پیش از حد سرتون رو توی زندگی شخصی دخترتون نکردید؟
بابا: دخترم این عو.ضی رو ول کن. بیا پیش من. اون قرار نیست پرنس توی رویاهات باشه. من خودم برات یه شوهر خوب سراغ دارم. پولدار و آبرو داره.
دستای کوک رو ول کردم و رفتم سمت بابام.
لبخندی روی لبای بابام نشسته بود که مطمین بودم زود محو میشه.
همچنین عصبانیت و ناراحتی توی چهره ی کوک.
ا/ت: بابا تا الان همونجور که گفتی زندگی کردم. ولی الان دیگه نه. قرار نیست مثل دفعات پیش بگم چشم و تموم بشه. نه.
بابا: مگه تا الان به ضررت بوده؟
ا/ت: رشته ای که میخواستم رو ادامه ندادم و نتونستم زندگی که میخوام رو داشته باشم. چرا؟ فقط بخاطر پول؟
بابا: من بهترین ها رو برات میخواستم.
ا/ت: بابا همه چیز پول نیست. بعضی چیزا هستن که از اون هم بالاتر هستن.
بابا: کلمه مزخرفتی مثل عشق؟
ا/ت: و تو با اعتقادات این بلا رو سر زندگیت اوردی. تو هیچ وقت عاشق مامان نبودی. اون هم همینطور. اما حالا انتخاب من کوکه. من رهاش نمیکنم.
بابا: نه ا/ت احمق نباش. من پدرتم. به حرفم گوش کن.
ا/ت: مطمینم اگه مامان الان اینجا بود، با من موافق بود. دنیا دو روز بیشتر نیست و من نمیخوام پشیمون باشم.
به بابا نزدیک تر شدم.
ا/ت: تو پشیمون نیستی؟
دستم رو محکم گرفت.
بابا: من نمیزارم خودت رو بدبخت کنی...
...
لایک
♥️
۴۹.۳k
۲۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.